گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای صبا با بلبلِ خوش‌گویْ گوی

می‌نماید لالهٔ خودرویْ روی

صبحدم در باغ اگر دستت دهد

خوش بر آ چون سرو و طرفِ جویْ جوی

هر زمان کز دوستان یاد آوَرَم

خون روان گردد ز چشمم جوی‌جوی

ای تن از جان بر دلِ چون نال نال

وی دل از غم بر تنِ چون مویْ موی

دستِ آن شمشادِ ساغرگیر گیر

سویِ آن سروِ صنوبرپویْ پوی

حلقه‌های زلفش از گل برفِکن

دسته‌های سُنبلِ خوش‌بویْ بوی

می‌خورَد از جامِ لعلش باده خون

می‌برد زَ افعیِّ زلفش موی‌موی

حالِ چوگان چون نمی‌دانی که چیست

ای نصیحت‌گو به تَرکِ گوی گوی

چون به وصلت نیست خواجو دسترس

باز کن زان دلبر بدخویْ خوی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۲۶۱ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

ای لب گلگونت جام خسروی

پیشهٔ شبرنگ زلفت شبروی

پهلوی خورشید مشک‌آلود کرد

خط تو یعنی که هستم پهلوی

مردم چشمت بدان خردی که هست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۵۵ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
سعدی

خواهم اندر پایش افتادن چو گوی

ور به چوگانم زند هیچش مگوی

بر سر عشاق طوفان گو ببار

در ره مشتاق پیکان گو بروی

گر به داغت می‌کُند‌، فرمان ببر

[...]

حکیم نزاری

ورنه بودی در مشام از عشق بوی

مشک کی بشناختی از خاک کوی

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه