ای که عنبر ز سر زلف تو دارد بویی
جعدت از مشک سیه فرق ندارد مویی
آهوانند در آن غمزهٔ شیرافکن تو
گرچه در چشم تو ممکن نبود آهویی
دل به زلفت من دیوانه چرا میدادم؟!
هیچ عاقل ندهد دل به چنان هندویی
مدتی گوشه گرفتم ز خدنگاندازان
عاقبت گشت دلم صید کمان ابرویی
عین سحر است که پیوسته پریرویان را
طاق محراب بود خوابگه جادویی
دل شوریده که گم کردم و دادم بر باد
میبرم در خم آن طرّهٔ مشکینبویی
بهر دفع سخن دشمن و از بیم رقیب
دیده سوی دگری دارم و خاطر سویی
بلبل سوختهدل باز نماندی به گلی
اگر آگه شدی از حسن رخ گلرویی
دل خواجو همه در زلف بتان آویزد
زآن که دیوانه شد از سلسلهٔ گیسویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف زیباییهای معشوق خود میپردازد و از تحسین ویژگیهای ظاهری او، مانند موهای خوشبو و ابروهای دلفریب، میگوید. او به خود میگوید که هیچ عاقلی نباید دل به چنین زیباییهای غیرقابل دسترسی بسپارد. شاعر احساس میکند که دلش به دام زیباییهای معشوق افتاده و نمیتواند از آن جدا شود. در انتها، او از عشق خود به زیباییها سخن میگوید و مینویسد که دلش به زلفهای معشوق آویخته شده و به همین دلیل دیوانهوار عاشق او شده است.
هوش مصنوعی: تو که عطری چون عنبر از موهای زلفت میپاشی، فرورفتگیهای زیبایت به رنگ مشکی چون مشک است و هیچ تفاوتی ندارد.
هوش مصنوعی: در نگاه زیبا و فریبندهات، آهوانی وجود دارند، اگرچه در چشمت وجود ندارد که آهو را ببینی.
هوش مصنوعی: چرا دل خود را به زلفهای تو دادم که دیوانگی محض است؟ هیچ فرد عاقلی دلش را به این زیبایی غیرمعمول نمیسپارد.
هوش مصنوعی: مدتی از افرادی که به دنبال شکار دلها هستند دوری کردم، اما در نهایت دل من هم گرفتار زیبایی و جذابیت ابروهای کسی شد.
هوش مصنوعی: این عبارت به زیبا و جادویی بودن خوابگاه پرستش و آرامش اشاره دارد. خوابگاه، مکانی است که برای زیبایی و آرامش روحی طراحی شده و افرادی که در آنجا حضور دارند، به نوعی تحت تاثیر سحر و جاذبه خاص آن قرار میگیرند. این محیط به قدری دلربا و جذاب است که میتواند احساساتی ویژه و غیر معمول را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: دل آشفتهام را که گم کردهام و به باد سپردهام، در پیچ و خم آن موهای خوشبویم میبرم.
هوش مصنوعی: برای دوری از حرفهای دشمن و به خاطر ترس از رقیب، نگاه و فکر خود را به سمت دیگری بردهام.
هوش مصنوعی: بلبل عاشق و غمگین دیگر در کنار گلی نمیماند، اگر از زیبایی و جذابیت چهره آن گلرنگ باخبر شوی.
هوش مصنوعی: دل خواجو به زلفهای معشوق آویخته است، زیرا او از زیبایی و جذابیت آن گیسو دیوانه شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم
بیوسیلت نتوانی که بدرها پویی
من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم
که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی
من همه شب ورق زرق فرو میشویم
[...]
اگر از هر دو جهان برشکنی یک رویی
ورنه ای یار کجا با که سخن می گویی
هر چه در دوست شوی محو و در او مستغرق
این توان گفت از اویی نتوان گفت اویی
هر چه او نه ، که و چه کو و کجا، اوست همه
[...]
وقت آن شد که ز کاشانه ببستان پوئی
جام می نوشی و گل چینی و سنبل بوئی
همچو خواجو قدح و صحن گلستان جوئی
که بطرف چمن از لاله و ریحان گوئی
مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی
نافه مشک برد از سر زلفت بویی
آدمی نیست همانا که ز حیوان بتر است
هر که را نیست به خاطر هوس مه روئی
نیست امکان که دل از کوی تو بر گیرد دل
[...]
ای روان گشته ز چشمم ز فراقت جویی
ز چه از خون جگر در طلب مه رویی
شب دیجور به امّید سحر بیدارم
بو که از زلف تو آرد به دماغم بویی
تا به گرد رخ تو زلف چو چوگان دیدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.