آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد
وان لحظه که بنشیند بس شور (بپا خیزد)
از خاک سر کویش خالی نشود جانم
گر خون من مسکین با خاک برآمیزد
ای ساقی آتش روی آن آب چو آتش ده
باشد که دلم آبی بر آتش غم ریزد
با صوفی صافی گو در درد مغان آویز
کان دل که بود صافی از دُرد نپرهیزد
گر چشم تو جان خواهد در حال برافشانم
کانکش نظری باشد با چشم تو نستیزد
از خاک من خاکی هر خار که بر روید
چون بر گذرت بیند در دامنت آویزد
از بندگیت خواجو آزاد کجا گردد
کازاده کسی باشد کز بند تو نگریزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره فتنهها و آشوبهایی است که میتواند به وجود آید و تأثیر عمیق آن بر زندگی انسانها صحبت میکند. شاعر از عشق و دردهایش سخن میگوید و بیان میکند که حتی اگر خونش با خاک آمیخته شود، روحش از آن مکان خالی نخواهد شد. او از ساقی میخواهد که آب آتشین را به او بدهد تا بتواند بر آتش غم خود آب بریزد. همچنین اشاره میکند که باید در دردهای دیگران شریک باشد و درد نازکدلان را درک کند. در پایان، شاعر درباره آزادی و بندگی صحبت میکند و به این نکته میپردازد که انسانها نتوانند از عشق و اشتیاق به دیگری رهایی یابند.
هوش مصنوعی: زمانی که آن آشوب به پا میخیزد، هزاران مشکل و فتنه دیگر نیز به وجود میآید و به محض اینکه این آشوب فروکش کند، همه جا پر از هیجان و جنب و جوش میشود.
هوش مصنوعی: جانم هرگز از خاک سر کویت جدا نخواهد شد، حتی اگر خون من بر روی آن خاک ریخته شود.
هوش مصنوعی: ای ساقی، همچنان که آتش روی تو مثل آتش است، آب میتواند بر آتش غم من بریزد و قلبم را آرام کند.
هوش مصنوعی: با یک صوفی خالص نگاه کن، در مشکلات عاشقان آویزان باش، زیرا دلی که از عشق پاک است، از درد و رنج نمیترسد.
هوش مصنوعی: اگر چشمانت جان مرا بخواهند، در حالتی میافکم که فقط با نگاهی به چشمانت مقابله نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از خاک من ریشه میگیرد، اگر خاری هم باشد، وقتی کسی از کنار تو عبور کند، به دامن تو میچسبد و به تو تعلق مییابد.
هوش مصنوعی: آدمی که از ریشه و تربیت خود جدا نشود، نمیتواند به راحتی از دست بندگی و وابستگی رهایی یابد. کسی که به نوعی با تو ارتباط دارد، نمیتواند به آسانی دور شود و خود را آزاد ببیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آن کس که دلی دارد آراستهی معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد
گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد
[...]
گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد
هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد
آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد
وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد
هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد
[...]
با باد لبت ساقی چون می به قدح ریزد
صد کشته به یک جرعه از خاک بر انگیزد
گر زیر درخت گل باز آنی و بنشینی
هر باد که برخیزد گل بر سر گل ریزد
بنمای به خوبان رخ در حسن مکن دعوی
[...]
گفتم که دمی بنشین تا فتنه نبرخیزد
گفتا نبود عاشق کز فتنه بپرهیزد
گفتم ز خُم وحدت هر جام به هر رنگست
گفتا که محیط از موج صد نقش برانگیزد
گفتم که شوم عاقل وز عشق تو بگریزم
[...]
ای دیدهٔ نم دیده بی روی تو خون ریزد
طوفان ز غم عشقت هر لحظه برانگیزد
هر باد که برخیزد در صبحدم از کویش
مهر رخ آن مه را با خاک من آمیزد
هر حلقه که بگشایی از زلف پریشانت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.