گنجور

 
خواجوی کرمانی

زلف لیلی‌صفتت دام دل مجنون است

عقل بر دانهٔ خال سیهت مفتون است

تا خیال لب و دندان تو در چشم من است

مردم چشم من از لعل و گهر قارون است

پیش لؤلؤی سرشکم ز حیا آب شود

درّ ناسفته که در جوف صدف مکنون است

عاقل آن است که منکر نشود مجنون را

کانک نظّارهٔ لیلی نکند مجنون است

خون شد از رشک خطت نافهٔ آهوی ختا

گرچه در اصل طبیعت چو ببینی خون است

عقل را که جمالت متصوّر نشود

زانک حسن تو ز ادراک خرد بیرون است

می‌پرستان اگر از جام صبوحی مستند

مستی ما همه زان چشم خوش میگون است

تا جدا مانده‌ام از روی تو هرگز گفتی

کان جگر خستهٔ دل‌سوخته حالش چون است

رحمتی کن که ز شور شکرت خواجو را

سینه آتشکده و دیده ز غم جیحون است

 
 
 
کانال تلگرام گنجور
فضولی

هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است

بتو چون شرح کنم حال چه گویم چون است

غم دل سوخت مرا پیش که آرم به زبان

قصه درد درونم که ز حد بیرون است

شده از ناوک آهم دل گردون مجروح

[...]

محتشم کاشانی

دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست

دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است

معنی دوستی از گفت و شنو مستغنی است

صورت دشمنی آن به که نگویم چونست

دامن عصمت گل چون درد از صحبت خار

[...]

صائب

اشک از گرمی آه دل من گلگون است

طره آه من از سلسله مجنون است

سرو آورده خطی سبز ز دیوان قضا

کز جهان دست تهی قسمت هر موزون است

سلیم تهرانی

بی‌تو در بزم طرب بس که دلم محزون است

ساغر می به کفم آبلهٔ پرخون است

هرکه بیند به کفش، دستهٔ گل پندارد

بس که آیینه ز عکس رخ او گلگون است

قسمت ما به جهان غیر پریشانی نیست

[...]

واعظ قزوینی

کوه کن از طرفی، وز طرفی مجنون است

پر ز عشق است، اگر کوه و اگر هامون است

کیست، کو خانه خراب هوس دنیا نیست؟

یکی از خاک نشینان درش، قارون است

پیش پاکان، همه اقبال جهان ادبار است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه