سنبلش برگ ارغوان بگرفت
سبزه اش طرف گلستان بگرفت
بر شکر طوطیش نشیمن کرد
بر قمر زاغش آشیان بگرفت
دور از آن روی بوستان افروز
لاله را دل ز بوستان بگرفت
چون شبش گرد ماه خرمن کرد
آه من راه کهکشان بگرفت
هندوی قیرگون او بکمند
قیروان تا بقیروان بگرفت
چون ز تنگ شکر شکر می ریخت
سخنش تنگ در دهان بگرفت
دل بیمار من بخونخواری
خوی آن چشم ناتوان بگرفت
آتش طبع و آب دیده ی من
همچو باد صبا جهان بگرفت
خواجو از جان خسته دل برداشت
زانک بی او دلش ز جان بگرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صیت شرعش همه جهان بگرفت
هم زمین و هم آسمان بگرفت
شاه را آن سخن چنان بگرفت
کز دلش در میان جان بگرفت
خیل حسن تو ملک جان بگرفت
صیت حسنت همه جهان بگرفت
دلم از کار این جهان بگرفت
راست خواهی دلم ز جان بگرفت
مدح سعدی نگفته بیتی چند
طوطی نطق را زبان بگرفت
آفتابیست آسمان بارش
[...]
آفتاب رخش جهان بگرفت
مهر رویش جهان جان بگرفت
موج زد بحر عشق و از موجش
آب حیوان جهان روان بگرفت
صورت عشق آشکارا شد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.