سنبلش برگ ارغوان بگرفت
سبزه اش طرف گلستان بگرفت
بر شکر طوطیش نشیمن کرد
بر قمر زاغش آشیان بگرفت
دور از آن روی بوستان افروز
لاله را دل ز بوستان بگرفت
چون شبش گرد ماه خرمن کرد
آه من راه کهکشان بگرفت
هندوی قیرگون او بکمند
قیروان تا بقیروان بگرفت
چون ز تنگ شکر شکر می ریخت
سخنش تنگ در دهان بگرفت
دل بیمار من بخونخواری
خوی آن چشم ناتوان بگرفت
آتش طبع و آب دیده ی من
همچو باد صبا جهان بگرفت
خواجو از جان خسته دل برداشت
زانک بی او دلش ز جان بگرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیباییهای طبیعت و تأثیر آن بر دل و جان خود میپردازد. او از سنبل و سبزههای گلستان یاد میکند و چگونگی زندگی پرندگان را به تصویر میکشد. احساساتی چون عشق، دلتنگی و غم را بیان میکند که در پی دوری از معشوق به وجود آمدهاند. شاعر نشان میدهد که چگونه این احساسات و زیباییهای طبیعی، بر روح و روان او تأثیر گذاشته و او را بیمار کرده است. در پایان، شاعر از خستگی و افسردگی قلب خود صحبت میکند که بیمعشوق، از جانش بیقرار شده است.
هوش مصنوعی: سنبل، که به نوعی گل معروف است، برگهای ارغوانی و زیبایی دارد. سبزهاش در کنار گلستان و در میان گلهای دیگر رشد کرده است.
هوش مصنوعی: طوطی بر روی شکر به زندگی مشغول شد و زاغ در کنار ماه، آشیانهای برای خود ساخت.
هوش مصنوعی: دل از زیباییهای دلنواز باغ دور افتاده و به یاد لالهای که همانند خورشید درخشان است، غمگین شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که شب مانند گردی دور ماه را فرا میگیرد، درد و اندوه من مسیر کهکشان را مسدود میکند.
هوش مصنوعی: مرد هندو با چهرهای سیاه و دودی در حال دویدن به سمت قیروان بود و بلاخره به آنجا رسید.
هوش مصنوعی: وقتی که شکر در تنگ میریخت، سخن او هم در دهانش محدود شد.
هوش مصنوعی: دل بیمار من تحت تأثیر اشکهای آن چشم ناتوان قرار گرفت.
هوش مصنوعی: خشم و احساسات درونی من، همانند نسیم صبحگاهی، همه جا را فرا گرفته است.
هوش مصنوعی: خواجو به دلیل دلخوشی نداشتن از نبود یار، از جان خود خسته و مایوس شده است و احساس میکند که دلش بدون او دیگر ارزش و حسی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صیت شرعش همه جهان بگرفت
هم زمین و هم آسمان بگرفت
شاه را آن سخن چنان بگرفت
کز دلش در میان جان بگرفت
خیل حسن تو ملک جان بگرفت
صیت حسنت همه جهان بگرفت
دلم از کار این جهان بگرفت
راست خواهی دلم ز جان بگرفت
مدح سعدی نگفته بیتی چند
طوطی نطق را زبان بگرفت
آفتابیست آسمان بارش
[...]
آفتاب رخش جهان بگرفت
مهر رویش جهان جان بگرفت
موج زد بحر عشق و از موجش
آب حیوان جهان روان بگرفت
صورت عشق آشکارا شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.