شاه بهرام روزی از سر تخت
برد سوی شکار صحرا رخت
پیشتر زآنکه رفت و صید انداخت
صید بین تا چگونه صیدش ساخت
چون بر آن دِه گذشت کان سرهنگ
داشت آن منظرِ بلند آهنگ
دید نزهتگهی گرانپایه
سبزه در سبزه سایه در سایه
باز پرسید کاین دیار کهراست؟
ده خداوند این دیار کجاست؟
بود سرهنگ خاص پیش رکاب
چون ز خسرو چنین شنید خطاب
بر زمین بوسه داد و برد نماز
گفت کای شهریار بندهنواز
بنده دارد دهی که دادهٔ توست
لطفش از جرعهریز بادهٔ توست
شاه اگر جای آن پسند کند
بندهٔ پست را بلند کند
بیتکلف چنانکه عادت اوست
سنت رای با سعادت اوست
سر درآرد بدین دریچهٔ تنگ
سربلند جهان شود سرهنگ
دارم از داده عنایت شاه
کوشکی برکشید سر تا ماه
باغ در باغ گرد بر گردش
خُلدْ مولی و روضه شاگردش
گر خورد شاه باده بر سر او
خاک بوسد ستاره بر در او
گَردِ شه خانه را عبیر دهد
مگسم شهد و گاو شیر دهد
شاه چون دید کاو ز یکرنگی
پیش برد آن سخن به سرهنگی
گفت فرمان توراست، کار بساز
تا ز نخچیرگه من آیم باز
داد سرهنگ بوسه بر سر خاک
رفت و زنگار کرد از آینه پاک
منظر از فرش چون بهشت آراست
کرد هر زینتی که باید راست
چون شهنشه ز صیدگاه رسید
باز چترش به اوج ماه رسید
میزبان از نوردهای گزین
کسوت رومی و طرایف چین
فرش بر فرش چند جامه نغز
کز فروغش گشاده شد دل و مغز
زیر ختلی خرام شاه افکند
بر سر آن نثار گوهر چند
شاه بر شد به شصتپایه رواق
دید طاقی به سر بلندی طاق
طرح کرده رخش خَوَرنَق را
فرش افکنده چرخ ازرق را
میزبان آمد آنچه باید کرد
از گلاب و بخور و شربت و خورد
چون شه از خوردهای خوش پرداخت
می روان کرد و بزم شادی ساخت
شاه چون خورد ساغری دو سه می
از گل جبهتش برآمد خوَی
گفت کای میزبانِ زرینکاخ
جایگاهت خوش است و برگْ فراخ
لیکن این شصتپایه کاخِ بلند
کهآسمان بر سرش روَد به کمند
از پس شصت سال کز تو گذشت
چون توانی به زیر پای نوشت؟
میزبان گفت شاه باقی باد
کوثرش باده، حور ساقی باد
این ز من نیست طرفه، من مَردم
از چنین پایه مانده کی گردم؟
طرفه آن شد که دختریست چو ماه
نرم و نازک چو خز و قاقم شاه
نره گاوی چو کوه بر گردن
آرد اینجا گهِ علف خوردن
شصت پایه چنان بَرَد یکدست
که نسازد به هیچ پایه نشست
گاوی آنگه چه گاو! چون پیلی
نکشد پیه خویش را میلی
به خدا گر در این سپاه کسی
از زمین برگرایدش نفَسی!
زنی آنگه به شصت پایه حصار
بَر بَرَد چون عجب نباشد کار؟!
چونکه سرهنگ این حکایت گفت
شه سرانگشت خود به دندان سفت
گفت از اینگونه کار چون باشد؟!
نبوَد ور بوَد فسون باشد
باورم ناید این سخن به درست
تا نبینم به چشم خویش نخست
وآنگه از مرد میزبان درخواست
تا کند دعوی سخن را راست
میزبان کاین شنید رفت به زیر
کرد با گاوکش حکایت شیر
سیمتن وقت را شناخته بود
پیش از آن کار خویش ساخته بود
زیور و زیب چینیان بربست
داد گُل را خمار نرگس مست
ماه را مشک راند بر تقویم
غمزه را داد جادویی تعلیم
چشم را سرمهٔ فریب کشید
ناز را بر سر ِعتیب کشید
سرو را رنگ ارغوانی داد
لاله را قدِ خیزرانی داد
در بر آمود سرو سیمین را
بست بر ماه عقد پروین را
درج یاقوت را به در یتیم
کرد چون سیب عاشقان به دو نیم
تاج عنبر نهاد بر سر دوش
طوق غبغب کشید تا بن گوش
زنگی زلف و خال هندو رنگ
هردو بر یک طرف ستاده به جنگ
شه که تختش بود ز تخته عاج
ناگزیرش بود ز تخت وز تاج
شَبَهِ خال بر عقیق لبش
مُهر زنگی نهاده بر رطبش
فرقش از دانههای دُرّ خوشاب
بسته گرد مه از ستاره نقاب
گوهرِ گوشِ گوهرآویزش
کرده بازار عاشقان تیزش
ماه را در نقاب کافوری
بسته چون در سمن گل سوری
چونکه ماه دو هفته از سر ناز
کرد هر هفت از آنچه باید ساز
پیش آن گاو رفت چون مه بدر
ماه در برج گاو یابد قدر
سر فرو برد و گاو را برداشت
گاو بین تا چگونه گوهر داشت!
پایه بر پایه بر دوید به بام
رفت تا تخت پایه بهرام
گاو بر گردن ایستاد به پای
شیر چون گاو دید جست ز جای
در عجب ماند کاین چه شاید بود!
سود او بود و در نیافت چه سود
مه ز گردن نهاد گاو به زیر
به کرشمه چنان نمود به شیر
کهآنچه من پیش تو به تنهایی
پیشکش کردم از توانایی
در جهان کیست کاو به زور و به رای؟
از رواقش بَرَد به زیر سرای
شاه گفت این نه زورمندی توست
بلکه تعلیم کردهای ز نخست
اندک اندک به سالهای دراز
کرده بر طریق ادمان ساز
تا کنونش ز راه بیرنجی
در ترازوی خویشتن سنجی
سجده بردش نگار سیماندام
با دعایی به شرط خویش تمام
گفت بر شه غرامتیست عظیم
گاو تعلیم و گور بیتعلیم
من که گاوی برآورم بر بام
جز به تعلیم بر نیارم نام
چه سبب چون زنی تو گوری خرد
نام تعلیم کس نیارد برد
شاه تشنیع تُرک خود بشناخت
هندوی کرد و پیش او در تاخت
برقع از ماه باز کرد و چو دید
ز اشک بر مه فشاند مروارید
در کنارش گرفت و عذر انگیخت
وآن گل از نرگس آبِ گل میریخت
از بد و نیک خانه خالی کرد
با پریرخ سخنسگالی کرد
گفت اگر خانه گشت زندانت
عذر خواهم هزار چندانت
آتشی گر زدم ز خودرایی
من از آن سوختم تو بر جایی
چون ز فتنهگران تهی شد جای
پیش خود فتنه را نشاند از پای
فتنه بنشست و برگشاد زبان
گفت کای شهریارِ فتنهنشان
ای مرا کُشته در جدایی خویش
زنده کرده به آشنایی خویش
غمت از من نماند هیچ بهجای
کوه را غم در آورد از پای
خواست رفتن ز مهربانی من
در سر مهر زندگانی من
شه چو بر گوش گور در نخجیر
آن سُمسخت را بدوخت به تیر
نه زمین کز گشادن شستش
آسمان بوسه داد بر دستش
من که بودم در آن پسند صبور
چشم بد را ز شاه کردم دور
هرچه را چشم در پسند آرَد
چشمزخمی در او گزند آرَد
غبنم آمد که اژدهای سپهر
تهمت کینه بر نهاد به مهر
شاه را آن سخن چنان بگرفت
کز دلش در میان جان بگرفت
گفت حقا که راست گویی راست
بر وفای تو چند چیز گواست
مهرهایی چنان به اول بار
عذرهایی چنین به آخر کار
ای هزار آفرین بر آن گهری
کآرد از طبع این چنین هنری
این گهر پاره گشته بود به سنگ
گر نبودی حفاظ آن سرهنگ
خواند سرهنگ را و خوشدل کرد
دست در گردنش حمایل کرد
تحفههای بزرگوارش داد
بر یکی در عوض هزارش داد
از پس چند چیزهای لطیف
ری بدو داد با دگر تشریف
شد سوی شهر شادی انگیزان
کرد در بزم خود شکرریزان
موبدان را به شرط پیش آورد
ماه را در نکاح خویش آورد
بود با او به لهو و عشرت و ناز
تا برین رفت روزگار دراز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاه بهرام روزی به شکار رفت و در میانه راه به سرهنگی برخورد که به او گفت در دیاری که او را معرفی کرد، باغ و کاخی زیبا وجود دارد. سرهنگ از لطف شاه و عنایتی که به او کرده، سخن گفت و به شاه وعده داد که اگر او بیاید، مقام سرهنگ نیز بالا خواهد رفت. شاه به سرهنگ دستور داد تا مقدمات میزبانی را آماده کند.
زمانی که شاه به کاخ سرهنگ رسید، او با زینتهای فراوان و خوراکهای خوشمزه به استقبال شاه رفت. بعد از نوشیدن شراب، شاه متوجه زیبایی و کیفیت پذیرایی گردید و از سرهنگ پرسید چطور چنین کاخ بلندی را ساخته است. سرهنگ در پاسخ داستانی از گاوی شگفتانگیز تعریف کرد که میتوانست بر بام برود و این حیرت و شگفتی برای شاه ایجاد کرد.
در ادامه، ساعدهای به نام دختر سرهنگ معرفی شد که زیباییاش در بین جمعیت جلوهگر بود. شاه از سرهنگ خواست تا این داستان را بتواند به حقیقت تبدیل کند و سرهنگ برای اثبات آن، برنامهریزی خاصی انجام داد. پس از انجام اقدامات لازم، سرهنگ از تواناییهای گاو صحبت کرد و در نهایت شاه متوجه شد که همه این زیباییها نتیجهی هوش و تدبیر سرهنگ بوده است.
شاه با دیدن وفاداری و تلاش سرهنگ، او را تشویق و بزرگداشت کرد و به او هدایایی ارزنده داد. در پایان، ارتباطی عمیق بین شاه و سرهنگ ایجاد شد و او با همسرش به خوشی زندگی کردند.
هوش مصنوعی: روزی شاه بهرام از بالای تخت سلطنت خود به سوی شکار در دشت و صحرا رفت.
هوش مصنوعی: قبل از آنکه شکارچی برود و دام بیندازد، به شکار نگاه کن که چگونه او را به دام انداخته است.
هوش مصنوعی: زمانی که آن سرهنگ به آن روستا رسید، مناظر زیبای بلند و دلانگیزی را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: به تماشای باغی سرسبز و باصفا رفتم، جایی که درختان بلند سایههای شیرین خود را بر روی سبزهها انداخته بودند.
هوش مصنوعی: او دوباره پرسید که این سرزمین متعلق به کهاست؟ و در این سرزمین، خداوند کجاست؟
هوش مصنوعی: سرهنگ ویژهای همراه است و چون این سخن را از شاه شنید، در فکر فرو رفت.
هوش مصنوعی: بر زمین سجده کرد و نماز خواند و گفت: ای پادشاه مهربان با بندگان!
هوش مصنوعی: من بندهای دارم که آن چیزی که به من دادهای متعلق به توست و لطف او ناشی از بادهای است که تو به من هدیه کردهای.
هوش مصنوعی: اگر شاه بخواهد، میتواند حتی یک فرد بیارزش را به مقام و اعتبار بالایی برساند.
هوش مصنوعی: بیتکلف و بدون زحمت، همانطور که همیشه انجام میدهد، روش معقول و خوشبختی اوست.
هوش مصنوعی: با گشوده شدن این دریچهٔ محدود، فردی با عزت و مقام بلند به دنیا میآید.
هوش مصنوعی: من از لطف و محبت شاه که به من داده است، با تمام وجود سر بلندی میکنم و مانند ماه در آسمان میدرخشم.
مولا یعنی بنده
هوش مصنوعی: اگر شاه از شراب بنوشد، زمین به خاطر او پر از ستاره خواهد شد و ستارهها در برابر او تعظیم خواهند کرد.
یعنی اگر شاه مهمان من شود گرد و غبار قدمش خانه را خوشعطر میکند و از برکت قدم او، کندوهای عسلم پُرعسل و گاوهایم پُرشیر میشوند. (مگس در اینجا یعنی مگس عسل)
هوش مصنوعی: سلطان وقتی متوجه شد که او با یکدلی و صمیمیت حرف میزند، موضوع را به مقام سرهنگی ارتقاء داد.
هوش مصنوعی: فرمان تو درست است، پس کار را درست انجام بده تا من از محل شکار به خانه برگردم.
هوش مصنوعی: سرهنگ بوسهای بر خاک زد و باعث شد که آینه از زنگار پاک شود.
هوش مصنوعی: منظره را با زیباییهایی که شایسته است، مانند بهشت تزئین کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که شاهین از شکارگاه برگشت، پرچم او به اوج آسمان رسید.
هوش مصنوعی: میزبان از بهترینهای پوشش رومی و زیباییهای چینی بهرهمند است.
هوش مصنوعی: چندین لباس زیبا بر روی فرش قرار دارد که نور آن باعث شادابی و روشن شدن دل و اندیشه میشود.
هوش مصنوعی: در زیر سایه چادر، شاه جواهراتی را بر سر آن فرد نثار کرد.
هوش مصنوعی: پادشاه بر روی سکو و جایگاه بلندی ایستاد و نمای زیبایی به صورت قوسی در بالای سرش دید.
هوش مصنوعی: خود را به زیبایی همچون فرشی به نمایش گذاشته و همراه با آن، آسمان آبی را به زیبایی تزیین کرده است.
هوش مصنوعی: میزبان به مهمانها خوشامد گفت و آماده کرد همه چیزهایی را که برای پذیرایی لازم است، از گلاب و عطر و شربت و خوراکی.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه از خوراکهای لذیذ آماده شد، روحش را شاداب کرده و جشنی پر از سرور و شادی برپا کرد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه چند جام شراب نوشید، از گل جبههاش بویی خوش و دلانگیز برخاست.
هوش مصنوعی: گفت: ای میزبان با کاخ طلایی، جایت بسیار خوشگوار است و فضای فراخ و وسیعی داری.
هوش مصنوعی: اما این بنای شصتپایهی بلند که آسمان به دورش چرخیده و به دام انداخته است.
هوش مصنوعی: پس از شصت سال که از تو دور بودهام، چگونه میتوانی به زیر پایم بنویسی؟
هوش مصنوعی: میزبان دعا میکند که شاه همیشه باقی بماند و مانند کوثر، نوشیدنیاش گوارا و حوریاش سرافراز باشد.
هوش مصنوعی: این ماجرای من نیست، من از چنین سطحی پایینتر هستم، چگونه میتوانم به این مقام دست یابم؟
هوش مصنوعی: شگفتانگیز آن است که دختری چون ماه، نرم و لطیف مثل خز و زیبایی دارد که همانند قاقم شاه میدرخشد.
هوش مصنوعی: وقتی نرهگاو بزرگی مانند کوه بار سنگینی را بر دوش میآورد، اینجا مکانی است که برای چرا و خوردن علف انتخاب میکند.
هوش مصنوعی: اگر شصت پایه به صورت همسطح و یکدست قرار گیرد، دیگر نمیتوان به هیچ پایهای تکیه کرد یا بر روی آن نشست.
هوش مصنوعی: گو که گاو چه گاوی! وقتی که فیل نمیتواند چربی خود را تحمل کند، چه امیدی به گاو است؟
هوش مصنوعی: به خدا اگر در این جمعیت کسی از زمین برخیزد و نفس بکشد، کمترین اعتباری ندارد!
هوش مصنوعی: زنی در زمانی که به سن شصت سالگی میرسد، همچنان به دنبال خواستهها و آرزوهایش میرود. این نباید تعجبآور باشد که او همچنان فعال و پرانرژی است!
هوش مصنوعی: زمانی که سرهنگ این داستان را تعریف کرد، پادشاه به شدت در فکر فرو رفت و انگشت خود را به دندان فشار داد.
هوش مصنوعی: از این نوع کارها چه نتیجهای خواهد داشت؟ اگر هم نتیجهای داشته باشد، فقط جادو و فریب است.
هوش مصنوعی: من به این حرف باور ندارم تا زمانی که خودم آن را با چشمانم نبینم.
هوش مصنوعی: سپس از مرد میزبان خواسته شد که سعی کند صحبتها را به درستی و به حق بیان کند.
هوش مصنوعی: میزبان که این ماجرا را شنید، به زیر رفت و با گاوکش داستان شیر را بیان کرد.
هوش مصنوعی: سیمتن به خوبی با زمان آشنا بود و قبل از انجام کارهایش، آنها را به خوبی برنامهریزی کرده بود.
هوش مصنوعی: زیور و زیب چینیها به گل بخورد، و نرگس در حالی که مست است، به گل حس و حال خاصی میبخشد.
هوش مصنوعی: ماه به زیبایی و ناز بر روی تقویم میدرخشد و غمزه (نگاه معنادار و دلربا) را به گونهای جادویی میآموزد.
هوش مصنوعی: چشم به زیباییهای فریبنده زینت داده شده و ناز و دلربایی بر سر محبوب نشسته است.
هوش مصنوعی: درخت سرو را رنگی مانند گل ارغوانی بخشید و لاله را قد و قامت بلند و زیبا مانند نی خیزران عطا کرد.
هوش مصنوعی: در آغوش خود، سرو نقرهای را گرفت و بر گردن ماه، نگینی از ستارهها آویخت.
هوش مصنوعی: یاقوت را به یتیم میدهند، درست مانند اینکه سیب عاشقان را از وسط دو نیم میکنند.
هوش مصنوعی: تاجی که از عنبر ساخته شده بر روی سر قرار داده و گردنی بزرگ و زیبا را به نمایش گذاشته تا زیباییاش به گوشها برسد.
هوش مصنوعی: زلف مشکی و خال هندویی هر دو در یک طرف، در حال رقابت و تضاد هستند.
هوش مصنوعی: پادشاهی که تختش از عاج ساخته شده، به ناچار باید بر تخت و زیر تاج بنشیند.
هوش مصنوعی: لبان او همانند عقیق با خالی شبیه نقش و نگار، بر روی رطبها مهر زنگاری گذاشته است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و درخشش شخصی میپردازد که همانند دانههای مروارید درخشان و زیباست. او با جواهراتش مانند ستارههایی که در پس ابرها پنهان شدهاند، درخشان و خاص جلوه میکند.
هوش مصنوعی: عاشقان با شوق و ذوق به بازار آمدهاند و در جستجوی جواهرات عشق هستند. در این میان، گوشهایشان را به مرواریدهایی آویزان کردهاند که نشاندهنده ارزش و زیبایی عشق است؛ به همین دلیل بازار عشق پرجنبوجوش و گرم شده است.
هوش مصنوعی: ماه را به گونهای پوشاندهاند که مانند گل زیبای سمن است و عطر و بویی خاص دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که ماه به مدت دو هفته با ناز و عشوه خود نمایان شد، هر هفته از آن چیزی که باید، بهرهبرداری کرد.
هوش مصنوعی: به نزد آن گاو برو، مانند ماهی که در برج گاو قرار میگیرد، ارزش و مقام خود را پیدا میکند.
هوش مصنوعی: سرش را پایین آورد و گاو را برداشت، تا ببیند گاو چه ویژگیای دارد!
هوش مصنوعی: کسی بر روی پایهها دوید و به بالای ساختمان رفت تا به تختی که به بهرام تعلق دارد، برسد.
هوش مصنوعی: گاو به پا ایستاده و در مقابل شیر قرار گرفت، وقتی گاو دید شیر از جای خود جست میزند.
هوش مصنوعی: شخصی در تعجب است که چه چیزی ممکن است پیش بیاید! او منفعت خود را درک نکرد و نتوانست بفهمد که چه برندهای خواهد شد.
هوش مصنوعی: ماه به زیبایی و ناز به زیر گردن گاو افتاده، چنان تماشایی دارد که مانند شیر درخشان و جذاب است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که من به خاطر تو به تنهایی ارائه دادهام، از قدرت و توانایی من سرچشمه گرفته است.
هوش مصنوعی: در این دنیا کیست که بتواند به زور و با تدبیر خود، دیگران را به زیر تسلط بکشاند و خانهی آنان را زیر پا گذارد؟
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: این قدرت و توانمندی تو نیست، بلکه نتیجهی یادگیری و آموزش تو از ابتداست.
هوش مصنوعی: به آرامی و به مرور زمان، سالهای طولانی را در راه پیوسته و مستمر طی کرده است.
هوش مصنوعی: بهتر است تا کنون که بدون زحمت و دردسر زندگی کردهای، خودت را با معیارهای خودت بسنجی و ارزشهایت را در نظر بگیری.
هوش مصنوعی: زیبای سیماندام با سجدهای که برایش کردم، دعایی را به جای آورد که به شرط خود او تمام شد.
هوش مصنوعی: گفتند که برای حاکم خسارت بزرگی وجود دارد: یکی گاوی که آموزش دیده و دیگری گوری که بدون آموزش است.
هوش مصنوعی: من هیچگاه به تنهایی نمیتوانم کاری بزرگ انجام دهم، مگر اینکه یک معلم یا راهنمایی وجود داشته باشد که به من یاد بدهد.
هوش مصنوعی: چرا وقتی که تو خردمندی، هیچ کس نامت را به عنوان معلم نمیآورد؟
هوش مصنوعی: شاه به خوبی متوجه شد که ترک خود را سرزنش میکند، در حالی که هندی که در پیش او بود، با او درگیر شد.
هوش مصنوعی: او حجابش را کنار زد و وقتی دید که اشکها بر چهرهاش چکیده، مانند مرواریدی بر ماه درخشید.
هوش مصنوعی: او در کنار خود گرفت و از او عذری خواست و آن گل، از نرگس، آبِ گل به زمین میریخت.
هوش مصنوعی: او با زیبایی و دلربایی خود، تمام خوبیها و بدیها را از خانه بیرون کرد و با زبان نرم و شیرین خود، صحبت میکرد.
هوش مصنوعی: اگر روزی به زندان بروی، عذرخواهی من را بپذیر، چون این اتفاق هزار بار ممکن است برای تو بیفتد.
هوش مصنوعی: اگر من از روی خودسری و خودراییام آتش روشن کردهام، از همان آتش تو هم در جایی سوختهای.
هوش مصنوعی: وقتی که جایگاه آدمهای فتنهگر خالی شد، خود فتنه به آنجا راه پیدا کرد و در آنجا جای گرفت.
هوش مصنوعی: آشوب آرام شد و زبان باز کرد و گفت: ای پادشاهی که نشانههای فتنه را در خود داری.
هوش مصنوعی: تو باعث شدهای که من از جدایی بمیرم، اما در عین حال به واسطهی آشناییات دوباره زنده شوم.
هوش مصنوعی: غم تو دیگر در دلم جایی نگذاشته است، مثل کوهی که غم را از پای انسان میاندازد.
هوش مصنوعی: میخواستم از روی محبت و عشق خود، از زندگی و محبت واقعیام جدا شوم.
هوش مصنوعی: پادشاه در هنگام شکار، تیر را به سم یک گورخر نشان میکند و آن را هدف قرار میدهد.
هوش مصنوعی: نه زمین آنقدر وسیع است که بتواند با گشوده شدن دستانش آسمان را بوسه بزند.
هوش مصنوعی: من که در آن زمان از صبر و زیبایی برخوردار بودم، چشم زخم را با کمک شاه از خود دور کردم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که چشم به آن علاقهمند باشد، ممکن است که آسیب یا آسیبی به آن وارد کند.
هوش مصنوعی: من احساس میکنم که دشمنی به مانند اژدهایی در آسمان، حس کینهورزی را بر دوش میکشد و بر دوستیها سایه میافکند.
هوش مصنوعی: شاه آن سخن را چنان پذیرفت که به عمق دلش نفوذ کرد و جانش را تحت تاثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: او میگوید حقیقتاً تو راستگو هستی و برای وفای تو چندین چیز درستی را تأیید میکند.
هوش مصنوعی: دوستی و محبتهایی که در ابتدا شکل میگیرند، با بهانهها و عذرهایی در نهایت همراه میشوند.
هوش مصنوعی: ای هزار آفرین بر آن گوهر با ارزش که از طبیعت چنین هنری به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: این جواهر در اثر برخورد با سنگ شکسته بود، اگر آن نگهبان دلسوز در کنار آن نبود.
هوش مصنوعی: سرهنگ را صدا زد و او را خوشحال کرد و دستش را به نشانه محبت بر گردن او انداخت.
هوش مصنوعی: شخصی افراد با بزرگواری و محبت خود به یکی امتیازاتی داد که در مقابل هزاران نفر دیگر، ارزشمند و خاص بود.
هوش مصنوعی: بعد از چندین چیز نرم و زیبا، او را با چیزهای دیگر با احترام بیشتری تقدیم کرد.
هوش مصنوعی: به سوی شهری که مملو از شادی و اندیشه های شاداب است، حرکت کرد و در مهمانی خود، شکر و خوشحالی پاشید.
هوش مصنوعی: موبدان شرط کردند که ماه را به همسری خود درآورند.
هوش مصنوعی: او با لذت و خوشی و ناز و کرشمه زندگی میکرد تا اینکه زمان به پایان رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.