از برای دلم ای مطربه ی پرده سرای
چنگ بر ساز کن و خوش بزن و خوش بسرای
از حریفان صبوحی بجز از مردم چشم
کس نگیرد بمئی دست من بی سر و پای
چنگ اگر زانک ز بی همنفسی می نالد
باری از همنفس خویش چه می نالد نای
امشب از زمزمه ی پرده سرا بی خبرم
ای حریفان برسانید بدوشم بسرای
گفتم از باد صبا بوی تو می یابم گفت
چون ترا باد بدستست برو می پیمای
ساربان گر بخدنگم زند از محمل دوست
برنگردم که نترسد شتر از بانگ درای
چون مرا عمر گرامی بسر آید بی تو
تو هم ای عمر عزیزم به عیادت به سر آی
جای دل در شکن زلف تو می بینم و بس
لیک هر جا که توئی بر دل من داری جای
چون شدی شمع سراپرده ی مستان خواجو
زاتش عشق بفرسای و تن و جان بفزای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از مطربه میخواهد تا با نواختن ساز و خواندن آواز، دل او را شاد کند. او به تنهایی و غم خود اشاره کرده و میگوید که جز دوستان و میگساران، کسی نمیتواند از او حمایت کند. شاعر از درد تنهایی و نای مینالد و خواهان همنفسی است که در این شب غمانگیز با او باشد. او همچنین به عشق و اهمیت وجود محبوبش اشاره کرده و از او میخواهد که در لحظات دشوار و پایان عمرش، کنار او باشد. در نهایت، شاعر به زیباییهای محبوب و تأثیر او در دل و جانش توجه میکند و از او میخواهد که با عشقش، جان او را تقویت کند.
هوش مصنوعی: ای نوازنده، برای دل من موسیقی بزن و با صدای خوش بخوان.
هوش مصنوعی: از رقبای مینوشی، تنها مردم به چشم میآیند و کسی به من که بیدست و پا هستم، توجهی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر چنگ به خاطر تنهایی و بیهمرنگی مینالد، نای هم چه دلیلی برای نالیدن دارد وقتی که همنفس خود را دارد؟
هوش مصنوعی: امشب از صدای نرم و آرام پردهسرا بیخبرم. ای دوستان، به دوشم برسانید تا بخوانم.
هوش مصنوعی: گفتم که از نسیم صبح بوی تو را حس میکنم، او گفت: چون تو با باد در ارتباطی، خودت برو و تماشا کن.
هوش مصنوعی: اگر سوارکار به من آسیب بزند و من از بار دوست بر زمین بیفتم، هرگز برنمیگردم، زیرا نمیخواهم شتر از صدای ناهنجار بترسد.
هوش مصنوعی: زمانی که عمر گرانبهای من به پایان برسد، تو نیز ای عزیزم، به دیدنم بیایید.
هوش مصنوعی: هر جا که تو هستی، قلب من از آن توست و در آرزوی تو قرار دارد. تنها در زلفهای تو میتوانم جایی برای دل پیدا کنم.
هوش مصنوعی: وقتی که تو مانند شمعی در محفل عاشقان درخشیدی، شعله عشق را روشن کن و روح و جسم خود را پر از زندگی و شوق کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مهرگان آمد و سیمرغ بجنبید از جای
تا کجا پرزند امسال و کجا دارد رای
وقت آن شد که به دشت آید طاوس و تذرو
تاشود بر سر شخ کبک دری شعر سرای
نیز در بیشه و در دشت همانا نبود
[...]
ای ترا کرده خدا بر ملکان بار خدای
شکر بادا که ترا داد بما باز خدای
جان و دل باز نیامد بتن خسته ما
تا ترا باز نیاورد جهاندار بجای
چو شبانی تو و ما چون رمه و فتنه چو گرگ
[...]
ویحک ای صورت منصوریه باغی و سرای
یا بهشتی که به دنیات فرستاد خدای
گر به عینه نه بهشتی نه جهانی که جهان
عمر کاهست و تو برعکس جهان عمرفزای
نیلگون برکهٔ عنبر گل بسد عرقت
[...]
چیست آن جرم مربع بفلک ساخته جای
آنکه دارد ز شرف بر سر نه گردون پای
خال رخساره دین چتر سر خسرو شرع
نقطه نون نبوت علم علم فزای
مردم چشم شریعت حجرالاسود عقل
[...]
تو همه کاخ طرب سازی و خاقانی را
در همه تبریز اندهکدهای بینم جای
او بدین یک درهٔ خویش تکلف نکند
تو بدین ششدرهٔ خویش تفاخر منمای
ماه در هفت فلک خانه یکی دارد و بس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.