گنجور

 
انوری

ویحک ای صورت منصوریه باغی و سرای

یا بهشتی که به دنیات فرستاد خدای

گر به عینه نه بهشتی نه جهانی که جهان

عمر کاهست و تو برعکس جهان عمرفزای

نیلگون برکهٔ عنبر گل بسد عرقت

آسمانیست که در جوف زمین دارد جای

جویبار تو گهر سنگ شده دریاوار

شاخسار تو صدف‌وار شده گوهر زای

برده رضوان ز بهشت از پی پیوندگری

از تو هر فضله که انداخته بستان پیرای

بوده نقاش قضا در شجرت متواری

گشته فراش صبا در چمنت ناپروای

لب گل گشته به شادی وصالت خندان

دل بلبل شده از بیم فراقت دروای

شکن آب شمرهای ترا رقص هوا

سایهٔ برگ درختان ترا فر همای

دست فرسوده خزان ناشده طوبی کردار

نوبهار تو در این گنبد گیتی‌فرسای

سایهٔ قصر رفیع تو نپیموده تمام

به ذراع شب و روز انجم گیتی پیمای

گفته با جملهٔ زوار صریر در تو

مرحبا برمگذر خواجه فرود آی و درآی

هین که آمد به درت موکب میمون وزیر

هرچه دانی و توانی ز تکلف بنمای

به لب غنچهٔ گل دست همایونش ببوس

به سر زلف صبا گرد رکابش بزدای

مجمر غنچه پر از عود قماریست بسوز

هاون لاله پر از عنبر ساراست بسای

آصف ملک سلیمان دوم خیمه بزد

هین چو هدهد کلهی برنه و دربند قبای

ارغنون پیش چکاوک نه اگر بلبل نیست

ماحضر فاخته را گو که نشیدی بسرای

تا چوگل درنفتد جام به مستی ز کفت

همچو نی باش میان‌بسته و چون سرو بپای

قمریی را ز پی بلبل خوش نغمه دوان

تا بیایند و بسازند بهم بربط و نای

مجلس خواجهٔ دنیاست توقف نسزد

خیز و تقصیر مکن عذر منه بیش مپای

خواجهٔ کل جهان آنکه خدایش کردست

جاودان بر سر احرار جهان بارخدای

آن فلک جاه ملک مرتبه کز بدو وجود

فلکش پای سپر شد ملکش دست‌گرای

آنکه در خاصیت انصافش اگر خوض کند

سخن کاه نگوید ابدا کاه‌ربای

وانکه در ناصیهٔ روز نبیند تقدیر

از کجا ز آینهٔ رای ممالک آرای

ای زمان بی‌عدد مدت تو دور قصیر

وی جهان بی‌مدد عدت تو دست‌گزای

آفتابی اگر او چون تو شود زاید نور

آسمانی اگر او چون تو بود ثابت‌رای

عفوبخشی نبود چون کرمت عذرپذیر

فتنه‌بندی نبود چون قلمت قلعه‌گشای

گر چو خورشید شود خصم تو گو شو که شود

دست قهرت به گل حادثه خورشیداندای

ور برآرد به مثل مار به افسون ز زمین

اژدهای فلکی را چه غم از مارافسای

تا جهان را نبود از حرکت آسایش

در جهان ساکن وز اندوه جهان می‌آسای

مجلس لهو تو پر مشغله و هو یاهو

خانهٔ خصم تو پر ولوله و ها یا های

هست فرمانت روان بر همه اطراف جهان

در جهان هرچه مراد تو بود می‌فرمای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

مهرگان آمد و سیمرغ بجنبید از جای

تا کجا پرزند امسال و کجا دارد رای

وقت آن شد که به دشت آید طاوس و تذرو

تاشود بر سر شخ کبک دری شعر سرای

نیز در بیشه و در دشت همانا نبود

[...]

قطران تبریزی

ای ترا کرده خدا بر ملکان بار خدای

شکر بادا که ترا داد بما باز خدای

جان و دل باز نیامد بتن خسته ما

تا ترا باز نیاورد جهاندار بجای

چو شبانی تو و ما چون رمه و فتنه چو گرگ

[...]

انوری

آخر ای قوم نه از بهر من از بهر خدای

دست گیرید مرا زین فلک بی‌سروپای

حال من بنده به وجهی که توان کشف کنید

بر خداوند من آن صورت تایید خدای

عالم مجد که بر بار خدایان ملکست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

چیست آن جرم مربع بفلک ساخته جای

آنکه دارد ز شرف بر سر نه گردون پای

خال رخساره دین چتر سر خسرو شرع

نقطه نون نبوت علم علم فزای

مردم چشم شریعت حجرالاسود عقل

[...]

خاقانی

تو همه کاخ طرب سازی و خاقانی را

در همه تبریز اندهکده‌ای بینم جای

او بدین یک درهٔ خویش تکلف نکند

تو بدین ششدرهٔ خویش تفاخر منمای

ماه در هفت فلک خانه یکی دارد و بس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه