چون پیکر مطبوعت در معنی زیبائی
صورت نتوان بستن نقشی به دلارائی
با نرگس مخمورت بیمست ز بیماری
با زلف چلیپایت ترسست ز ترسائی
مجنون سر زلفت لیلی به دلاویزی
فرهاد لب لعلت شیرین به شکرخائی
چون سرو سهی میکرد از قدّ تو آزادی
میداد به صد دستش بالای تو بالائی
آنرا که بود در سر سودای سر زلفت
گردد چو سر زلفت سرگشته و سودائی
گفتم که به دانائی از قید تو بگریزم
لیکن بشد از دستم سر رشتهی دانائی
زان مردمک چشمم بی اشک نیارامد
کارام نمیباشد در مردم دریائی
در مذهب مشتاقان ننگست نکونامی
در دین وفاداران کفرست شکیبائی
از لعل روان بخشت خواجو چو سخن راند
ظاهر شود از نطقش اعجاز مسیحائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیبایی و جذابیت محبوبش میپردازد. او به زیبایی صورت و زلف محبوب اشاره میکند و از ترس و بیماری ناشی از عشق صحبت میکند. عاشقانی مانند مجنون و فرهاد به عشق خود اشاره دارند و شاعر میگوید که با وجود تلاش برای رهایی از عشق، نمیتواند از آن بگریزد. همچنین اشاره میکند که در عشق، برخی ویژگیها مانند ننگ و کفر ممکن است وجود داشته باشد. در نهایت، شاعر با ذکر خواجو و توانایی او در سخنرانی، به قدرت بیان و تأثیر کلمات در عشق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: زیبایی ظاهری تو به قدری دلنشین است که نمیتوان با هیچ نقشی آن را به تصویر کشید.
هوش مصنوعی: نگرانم که با چشمان زیبای تو دچار بیماری عشق شوم و از مدل موی پریشان تو بترسم و از غیرت خودم هراس داشته باشم.
هوش مصنوعی: مجنون به زیبایی موهای لیلی علاقهمند است و فرهاد به لبی که شیرینیاش مانند شکر است، دلباخته است.
هوش مصنوعی: زمانی که قامت بلند و زیبا تو مانند سرو سرافراز و آزاد میشود، هر دستی که به سمت تو دراز میشود، در واقع به تو جلوه و عظمت بیشتری میبخشد.
هوش مصنوعی: کسی که در دلش عشق و آرزوی موهای تو باشد، مثل خود موهای تو دچار سردرگمی و جنون میشود.
هوش مصنوعی: به او گفتم که میخواهم با آگاهی و دانش از وابستگیات رها شوم، اما در نهایت نتوانستم از دستم به دانایی دست پیدا کنم.
هوش مصنوعی: به خاطر خودمک چشمم، بیاشکم آرامش ندارم و کارهای من در دل دریای عشق نمیتواند ادامه پیدا کند.
هوش مصنوعی: در اعتقادات عاشقان، داشتن شهرت و نام نیک عیب به شمار میرود، و در دین وفاداران، صبر و بردباری کفر و دوری از ایمان محسوب میشود.
هوش مصنوعی: وقتی خواجو سخن میگوید، کلامش مانند لعل خالص و زیباست و به قدری شگفتانگیز و تأثیرگذار است که میتوان معجزهای را در آن حس کرد، مانند معجزههای حضرت مسیح.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.