گنجور

 
افسر کرمانی

به ترک ساقی و صهبا، هزار توبه ببستم

چو چشم مست تو دیدم، دوباره توبه شکستم

بگو به ساقی مجلس، به دور ما ندهد می

که من ز باده لعلش، خراب و بی خود و مستم

فروغ باده چو دیدم در آبگینه صافی

هزار توبه خارا، چو آبگینه شکستم

عقاب عشق چو بر من فکند بال عنایت

ز پای طایر مسکین عقل رشته گسستم

دمی بهم نزدم چشم، بر امید خیالش

به شام تیره غم در بروی دوست نبستم

به عشق مهر جبینی فشانم اشک چو کوکب

به یاد طلعت ماهی، همی ستاره پرستم

اگر چه بند ز پایم گشود و کرد ترحم

سرفرار ندارم که از کمند نجستم

ورا ز سیب زنخدان، ربودمی دو سه بوسه

دمی به سرو بلندش اگر رسیدی دستم