کسی کز عشق خوبان هیچ نبود صبر و آرامش
بباید ترک سر کردن که ناکامی بود کامش
اگر عاقل بود عاشق نخواهد شد در این وادی،
ز خود بگذشتن و جان دادن است آغاز و انجامش
درآن وادی که عشق خوبرویان آتش افروزد
بود با شعله یکسان جسم و جان پخته و خامش
نمی دانم چرا شد تیره چون شب روزگار من
زخورشیدی که شمع ماه آمد مشعل بامش
شبی خورشید ما طالع شود، گر تیره بختی را
پدید آید همان دم بامداد عید در شامش
خوش آن بی خانمان رندی که در کیش نکونامان
نه جا در مجلس خاص و نه پا در شارع عامش
که می گویی که عاشق را نباشد کفر و اسلامی،
همان زلف و رخ دلدار باشد کفر و اسلامش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره چالشهای عشق و رنجهای ناشی از آن است. شاعر بیان میکند که اگر کسی به عشق خوبان دل ببندد، باید صبر را کنار بگذارد و بفهمد که ناکامی در انتظارش است. عشق باعث میشود فرد از خود بگذرد و جانش را فدای معشوق کند. در این مسیر، جسم و جان هر دو تحت تأثیر آتش عشق قرار میگیرند. شاعر از تاریکی و دشواریهای زندگیاش میگوید و اینکه حتی در روزهای تلخ نیز باید امید به روزهای روشنی داشته باشد. در نهایت، عشق را فراتر از مسائل مذهبی میداند و آن را به زلف و رخ دلبر نسبت میدهد که تجلی عشق است.
هوش مصنوعی: کسی که در عشق محبوبان، صبر و آرامش ندارد، باید از زندگی دست بکشد؛ زیرا در غیر این صورت، شکست و ناامیدی نصیب او خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر فردی عاقل باشد، هرگز عاشق نخواهد شد، زیرا در این مسیر، تنها با فداکاری از خود و قربانی کردن جانش مواجه است.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین که زیباییهای عاشق به شعلهور کردن آتش میپردازند، روح و جسم هر دو در حال پختن و نپختن به یک اندازه تجربه میکنند.
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا روزگار من اینقدر تاریک و غمافزا شده است، مانند شب. روزی که من با روشنایی خورشید زندگی میکردم، حالا به یاد میآورم که مانند نوری که شمع از ماه میگیرد، در زندگیام تنها یک نور کم و ناچیز وجود دارد.
هوش مصنوعی: یک شب خورشید ما طلوع خواهد کرد و اگر در آن لحظه فردی بدشانس باشد، همان موقع که شب عید به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: آن شخص بیخانمان و زیرکی که در بین خوبان و نیکوکاران نه جایی در مجالس ویژه دارد و نه در خیابانها و مکانهای عمومی.
هوش مصنوعی: آنکس که میگوید عاشق نباید به مسائل دینی اعتنا کند، در واقع خودش را درگیر زلف و زیبایی معشوق کرده و این عشق اوست که کفر و ایمان را معنا میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ابو اسحق ابراهیم کاندر جنب انعامش
به یک ذره نمیسنجد سپهر و هفت اجرامش
بدان ژنده که او دارد طراز خلعت است آری
که نفس زندهٔ پخته است زیر ژندهٔ خامش
به طفلی بت شکست از عقل در بتخانهٔ شهوت
[...]
چه ترکیبست یا رب در ته پیراهن اندامش
که هوشم می رود هر جا که آید بر زبان نامش
زد آتش در دلم یا رب چه گرمی مزاجست این
که نبود در قبا چون برگ گل یک لحظه آرامش
خرابم افگند آن مست حسن از شیوه یی هر دم
[...]
چسان در بر کشم گستاخ چون پیراهن اندامش؟
که رنگ ازبوسه خورشید می بازد لب بامش
چه آگاهی ز حال ما خمار آلودگان دارد؟
می آشامی که خالی برنمی گردد زلب جامش
نهالی راکز او امید من چشم ثمر دارد
[...]
چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش
نهانتر از رگ خواب است موج باده در جامش
رساییها به فکر طرهٔ او خاک میبوسد
مپرس از شانهٔ کوتاه دست آغاز و انجامش
خیال او مقیم چشم حیران است، میترسم
[...]
گرفتم ز آشیان پرواز از شوق لب بامش
تو پنداری فریب دانهام آورده در دامش
محالست اینکه ناکامی برآید ز آسمان کامش
که از مینای خالی پر نگردد هیچکس جامش
مگیر آسان طریق عشق را کاین ره بود راهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.