گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
افسر کرمانی

عید است و شاه دلبران در بزم دل باشد مکین

وز تن برون رفته روان دیگر به جسم آمد قرین

ای دل نهان شو در درون، کان ترک چشم ذوفنون

مانند شیادان کنون شد بهر دل ها در کمین

از تاب رخسار بتان وز پیچ زلف دلبران

دل در کمند افتاده هان، آتش به جان بگرفته هین

تخمی به دل می کاشتم، امید باران داشتم

لیک آنچه می پنداشتم، بُد در زمین دل ضمین

یعنی غم مه پیکری، مه پیکری غارتگری

غارتگری سیمین بری، سیمین بری رخ آتشین

خود غارت جان کرد او، تا لعل خندان کرد او

بنگر چه ارزان کرد او، آن حلقه درّ ثمین

هان بر نثار مقدمت جان و دلی آوردمت

آوردم ار تحفه کمت، دارم نه غیر از آن و این

رنجورم از مهجوریت، مهجورم از مستوریت

خون شد دلم از دوریت، ای دلربای دلنشین

ای عشق جمره زآتشت، حسن آیت روی خوشت

از روی و موی دلکشت پیدا بود اسرار دین

خاموش ای جان جهان، کز سرِّ آن نقطه دهان

افتاد در وهم و گمان دل های ارکان یقین

شد خشم داور پرده در، یا بر دفاع اهل شر

با صد عتاب آمد بدر دست خدا از آستین

ای کعبه روحانیان تا در زمین کردی مکان

زیبد که اهل آسمان سایند سر سوی زمین

ای نار عشق از خوی تو حربای بام کوی تو

کسب ار کند از روی تو ماهی شود مهرآفرین

چون در ظهور و در خفا، گوید تو را مدح و ثنا

شد حامل وحی خدا، از این سبب روح الامین

ای آگه از سرّ و علن، نزدیک تر از من به من

شد از ظهورت در زمن پیدا رخ حق مبین

جان صفّی در کالبد آمد چگونه خود بخود

یک ذره گر تابان نشد از مهر تو بر ماء و طین

از دست رادت دم بدم، بر ماسوا جاری نعم

وز فیض عامت در رحم، گیرد مدد هر دم جنین

ای برتر از عرش افسرت، نی نی غلط سفتم درت

از شوکت مور درت، بر پشت خنک عرش زین

ای پرده دار و پرده در، در وصف ای از وصف بر

شد مطلعی از نو دگر با طبع گوهرزا قرین

ای یاور دین مبین بر دین پیغمبر امین

وی عروة الوثقای دین، دین را توئی حبل المتین

خود محرم دیرینه شد بر سرّ حق گنجینه شد

ویرانه هر سینه شد،‌ گنج ولایت را دفین

ای جلوه ذات قدم، پیدا ز رویت دم بدم

موجود تو، عالم عدم، ای اصل و فرع آن و این

ای مظهر شمس ازل، مرآت ذات لم یزل

حق را توئی شبه و مثل، باقی است عبد مستکین

ای مهدی صاحب زمان، و ای ملجاء هر ناتوان

کوی تو بر درماندگان، آمد عجب حصنی حصین

تا قهر باشد در جهان، وز مهر تا نام و نشان

خصم تو را دوزخ مکان، یار تو در جنت مکین