ای طالع نگون ز تو تا کی قفا خورم
وی چرخ واژگون ز تو تا کی جفا برم
روزی بخشم بشکنم این مهر مهر تو
وین پرده کبود تو بر یکدگر درم
از دور تو چه باک که من قطب ثابتم
وز نحس تو چه بیم که من سعد اکبرم
وجه کباب از جگرم کن که لاله ام
وقت شراب خون دلم خور که ساغرم
چون عود بهر بوی بر آتش نشانیم
آتش چه حاجتست که من مشگ اذفرم
از سرو سالخورده نیم سرفراز تر
آنرا چه میکنی تو که من شاخ نو برم
از سرد و گرم تو بدر آیم که در هنر
خوش طبع وسرخروی چویاقوت احمرم
من درگهی گزیده ام از بهر دفع تو
کاندر پناه او ز سلامت مصون ترم
عالی جناب خواجه آفاق صدر دین
کش آفتاب گفت من از تو منورم
چرخ از پی تفاخر کفتست بارهاش
من نیز در رکاب تو دیرینه چاکرم
از روی شکر گوید این لفظها همی
آنم که در بزرگی از افلاک برترم
د رعالم معانی عقل مشرفم
بر ذر وه معالی روح مطهرم
از خاندان علمم و فضلست حجتم
مشکل گشای شرعم و عقلست رهبرم
باشد فرود قدرمن و دون حق من
گر از بنات نعش بسازند منبرم
هنگام لاف بسته دهان همچو غنچه ام
وقت سخن گشاده زبان همچو خنجرم
از همت بلندم و از پایه رفیع
در زیر پای جز سر ناهید نسپرم
گرچه بلند اصلم و پاکیزه نسبتم
از ذات خود بزرگم زیرا که گوهرم
در خورد خویش زیور خویش از طلب کنم
خورشید تاج باید و اکلیل افسرم
از ماه حلقه باید و مهرم نگین مهر
نی نی نبایدم نه چو گردون سبک سرم
گردن فرازم ار چه سر افکنده ام ز شرم
آری ببوستان معالی چو عبهرم
صبحم که تعبیه است چو خورشید نکتۀ
در هر نفس که من همی از دل بر آورم
انصافرا ترازوی عدلست همتم
زین روسفال و زرهمه یکسان بود برم
از بخشش آفتابم ازان در عطای عام
هم گوهران نوازم و هم ذره پرورم
هر بدرۀ که شمس ودیعت نهد بکان
در چشم همت آمده از ذره کمترم
در حلم خاکم آتش خشمم بدان کشم
سیماب جودم آب رخ زر بدانبرم
خورشید عقل و ابر سخایم میان خلق
زان هم گهر فشانم و هم نور گسترم
در پردگی چو غنچه ام آری ولی چو گل
با تبغ آفتاب بتابست مغفرم
بی تهمتی از آهو عقل مجسمم
بی منتی از آهو جان معطرم
روشن تراست نسبت من زافتاب چرخ
با سایه از تواضع گرچه برابرم
کان همتم اگرچه نخواهند میدهم
دریا دلم اگرچه ببخشم توانگرم
در ذره آفتاب نیارد کشید تیغ
تا من میان هر دو بانصاف داورم
در بحر حادثات گه موج کشتیم
در زورق سپهر گه حلم لنگرم
برداشته زدیده فضل و هنر سبل
الماس فعل خاطر و لفظ چو شکرم
نیلوفرم بهمت عالی ازان سبب
سر جز بآفتاب همی بر نیاورم
خورشید اگر ز ذره سپاهی همی کشد
من ماه شبروم که ستاره است لشگرم
عیب کسان نهفته بماند مرا که من
در آینه که عیب نمایست ننگرم
خصم اربدی نماید و گوید زروی حلم
آن گفته در گذارم و زان کرده بگذرم
در چشم دوست از شب قدرم عزیز تر
بر جان خصم صعب تر از روز محشرم
ای سروری که این ز صفات تو شمه ایست
کز شرح آن زبان قلم شد معنبرم
بر حال بنده نیز نظر کن که مدتسیت
کز دهر هر زمان بدگر محنتی درم
ننگ آیدم که گویم در عهد چون توئی
من بی گناه بسته چرخ ستمگرم
معروف من ببندگی تو پس آنگهی
زهره است چرخ را که زند زخم منکرم
در شاعری ز جمع گدایان مخوان مرا
در بندگی ز جمله اوباش مشمرم
فر همای دارم لیکن مرا چه سود
چونوقت قوت همچو سگان استخوانخورم
در زاویه مقوس چون خط منحنی
زین مرکز مسطح و چرخ مدورم
پرکنده و ستمکش چون بادم و چو خاک
گردن فراز و سرکش چون آب و آذرم
با چرخ همچو سوزن دلدوز تنگچشم
چون ریسمان تافته سر زیر چنبرم
جز مرگ بر نپیچد کس دست همتم
تا آنچه نهمت است نگردد میسرم
گر عویی کنم که چو من نیست در سخن
بس باشد این قصیده گواهی محضرم
گردون وکیل خصم هنر شد بحکم آن
دلتنگ و کوفته چو گواه مزورم
مظلوم چون بخانه زندیق مصحفم
محروم چون ز چشمه حیوان سکندرم
نه هیچ دستگیر در این غم مساعدم
نه هیچ پایمرد درین کار یاورم
کوشش چرا کنم که نگردد فزون بجهد
این روزی مقسم و عمر مقدرم
جز خاندان تو بخدا گر سزای مدح
کس ماند در جهان و ندارند باورم
من از پی مدیح تو پرورده ام سخن
ور نه بریده باد زبان سخنورم
دستم بتیغ قهر قلم باد از دویت
جز نام اشرفت بود ار زیب دفترم
بعد از خدای عز و جل اعتماد ها
بر اهتمام تست نه بر چرخ و اخترم
نزد تو گر نشان قبولی نباشدم
گر هیچ نام شعر برم نیز کافرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به درد و رنج شاعر از سرنوشت و زمانه اشاره دارد. شاعر از طالع و چرخ گردون شکایت میکند که همواره به او جفا میکند. او در جستجوی شادی و رهایی از مهر و محبت یک معشوق است و طاقت این رنجها را از خود برمیدارد. شاعر خود را انسانی با ارزش و با همت بالا میداند که در زمرهی بهترینهاست، ولی در عین حال از مشکلات و سختیهای موجود در زندگیاش نیز ابراز نارضایتی میکند.
وی همچنین از قضاوتهای نادرست و بیعدالتیهای اجتماعی سخن میگوید و بر این نکته تاکید میکند که به رغم تمامی سختیها، او در جستوجوی درک و حقیقت است. در نهایت، شاعر در نظر دارد که نگارش این شعر به عنوان مدح و ستایش نسبت به شخصی معین و بزرگ باشد که به او امید میدهد و از بدبختیهای موجود رهایی میسازد.
هوش مصنوعی: ای سرنوشت بد، تا کی من باید به تو پشت کنم؟ و ای دنیا، تا کی باید از تو بیرحمی ببینم؟
هوش مصنوعی: روزی میآید که این عشق و محبت به تو را از بین میبرم و این پرده آبی که میان ماست، برچیده میشود.
هوش مصنوعی: از دور تو نگران نیستم که من در موقعیتی پایدار قرار دارم و از بدیهای تو هم نترسیدم چون من به خوششانسی بزرگتری دست یافتهام.
هوش مصنوعی: جگرم را به کباب تبدیل کن که چهرهام مثل لاله است، حالا که وقت نوشیدن شراب است، بینهایت درد و رنج دلم را حس کن و ساغر من را پر کن.
هوش مصنوعی: وقتی که بخور را روی آتش قرار میدهیم تا عطرش بلند شود، دیگر نیازی به عطر و ادکلن نیست که من بزنم.
هوش مصنوعی: من از روزگاری که سنت بیشتری دارد، بهتر و با افتخارتر هستم. تو چه کار میخواهی با من بکنید وقتی که من جوانتر و با شاخ و برگ تازهام؟
هوش مصنوعی: با تمام چالشها و سختیهایی که با آنها مواجه میشوم، تلاش میکنم در هنر و خلاقیتم بدرخشم و مانند یاقوت قرمز، از زیبایی و زیباییزایی برخوردار شوم.
هوش مصنوعی: من به جایگاه خاصی پناه آوردهام تا تو را از خود دور کنم، زیرا در سایهٔ او امنیت بیشتری دارم و از آسیبها دورتر هستم.
هوش مصنوعی: عالی جناب خواجه آفاق، که از شخصیتهای برجسته دین و علم است، به مانند خورشیدی میدرخشد و میگوید که من از نور و روشنایی تو متاثر هستم و به نوعی به روشنایی تو وابستهام.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که دنیا به خاطر تفاخر و خود بزرگ بینی میچرخد، اما من نیز به خاطر قدردانی از تو همیشه در خدمت و همراه تو هستم.
هوش مصنوعی: میگوید که با زبان شیرین و نرم، این کلمات را بیان میکنم، زیرا خود را در عظمت و بزرگی فراتر از آسمانها میدانم.
هوش مصنوعی: در دنیای معانی، من بر قلههای فهم و دانش ایستادهام و روح پاکم به انوار الهی روشن است.
هوش مصنوعی: من از خانوادهای هستم که علم و دانش در آن پرورش یافته و دلیل من برای بیان حرفهایم، قدرت علم است. شرع و عقل نیز راهنمای من هستند.
هوش مصنوعی: اگر جایگاهی برای من در نظر نگیرند و به من اهمیت ندهند، حتی اگر از چیزهای بیارزش به مقام و منصبی برسم، باز هم ارزشی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: در زمانهایی که حرف نمیزنم و شبیه به یک غنچه بسته هستم، وقتی زمان صحبت شدن میرسد، زبانم تیز و نافذ مانند یک خنجر میشود.
هوش مصنوعی: من به خاطر بلند همتی و پایه های رفیع خود، زیر پایم چیزی جز چهره ی زیبا و درخشان را نمیگذارم.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ریشهام بلند و نسبم پاک است، از خودم بزرگتر نمیدانم چون اصل و گوهر وجودم از خودم مهمتر است.
هوش مصنوعی: من در جستجوی زیبایی خودم هستم و برای دستیابی به آن به چیزهایی چون خورشید و تاج نیاز دارم.
هوش مصنوعی: از ماه، باید مهر و محبت داشته باشم و نگین عشق بر انگشتری از آن. نباید مانند گردون (آسمان) سبکسر و بیپایه باشم.
هوش مصنوعی: هرچند که از شرم سرم را پایین انداختهام، اما همچنان در گردنفرازیام باقی هستم؛ مثل یک خوشهی انگور در باغ معطر.
هوش مصنوعی: صبح من، مثل طلوع خورشید است و در هر نفسی که میکشم، یک نکتهی جدید از دل بیرون میآورم.
هوش مصنوعی: درستکاری و انصاف مانند ترازویی است که به عدالت سنجش میکند. من ارادهام از این دو رویداد و پدیدهی سنگین بر یک میزان قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: من بخشی از نور خورشید را به دیگران میدهم و در میان عامه، هم به جواهرها محبت میکنم و هم به ذرات کوچک حیات روح میبخشم.
هوش مصنوعی: هر گلی که خورشید در آن بگذارد، در دل من به اندازه یک ذره ارزش دارد و من از آن کمترم.
هوش مصنوعی: اگر در آرامش و بردباری خود همچنان خاکی بمانم، آتش خشمم را به سوی تو میکشم و بخشش و سخاوت و زیبا کردن چهرهام را مانند نقره به سمت تو میآورم.
هوش مصنوعی: من مانند خورشید روشنایی و حکمت را در میان مردم پخش میکنم و مانند ابر با بخشش و فراوانی خود، هم دانش و اندیشه را به دیگران میافشانم و هم نور و روشنی را منتشر میکنم.
هوش مصنوعی: من مانند غنچهای هستم که در پناه درختان هستم، اما اگر بخواهم مانند گل در برابر آفتاب درخشان باشم، باید از خودم مراقبت کنم و از سرما و آسیبها در امان باشم.
هوش مصنوعی: من به مانند آهو، عاقل و باهوش هستم و زندگیام را با عشق و صفا پر کردهام، بدون هیچ ادعایی و با دل خوش.
هوش مصنوعی: من درخشانتر از تو هستم، همانطور که آفتاب روشنتر از سایه خود است، هرچند که به لحاظ تواضع، ممکن است در مقایسه با تو برابر باشم.
هوش مصنوعی: هرچند دیگران نخواهند، من همت و ارادهام را در دریا میریزم. با این که دلم پر از احساسات و عطوفت است، اما اگر بخواهم میتوانم از خودم بگذرم و بیچشمداشت به دیگران کمک کنم.
هوش مصنوعی: در خورشید هیچ چیز نمیتواند کارش را سخت کند، تا زمانی که من در میان دو طرف به انصاف قضاوت میکنم.
هوش مصنوعی: در میان حوادث زندگی، گاهی با سختی و چالش روبرو میشویم و گاهی در آرامش و صبر پیش میرویم.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و ارزشمندی هنر و فضیلت اشاره میکند. او میگوید که با کمک این فضیلت و هنر، مانند الماس درخشان و باارزش، ذهن و زبانش توانسته است اثر فوقالعادهای را ایجاد کند. این اثر نشاندهندهی غنای فکری و بلاغت کلام اوست.
هوش مصنوعی: من همچون نیلوفر آبی هستم که به خاطر عظمت و بلندای تو، سرم را جز به سمت آفتاب بلند نمیکنم.
هوش مصنوعی: اگر خورشید از ذرات کوچک خود لشکری داشته باشد، من هم مانند ماه شبرنگ هستم که ستارهها به مثابه سربازان من هستند.
هوش مصنوعی: من عیوب دیگران را پنهان میکنم، چون خودم در آینه به عیبهای خودم نمینگرم.
هوش مصنوعی: دشمن به غیظ و خشم به من حمله میکند و میگوید که با صبر و حلم من، این سخن را نادیده میگیرم و به آن بیاعتنا میگذرم.
هوش مصنوعی: در نگاه محبوبم، من در مقایسه با شب قدر با ارزشترم، و بر دشمنم، در سختی و دشواری، بدتر از روز قیامت هستم.
هوش مصنوعی: ای بزرگمردی که ویژگیهایت تنها نمونهای از عظمت توست، در شرح آن حتی قلم نیز ناتوان است.
هوش مصنوعی: به وضعیت من هم نگاهی بینداز که این مدت طولانی است و از زمانهای مختلف، همیشه با مشکلات و سختیهای متفاوتی روبرو بودهام.
هوش مصنوعی: من از اینکه بگویم در زمان تو، من بیگناه هستم و به خاطر ظلم چرخ روزگار به دام افتادهام، احساس شرم میکنم.
هوش مصنوعی: این بیت نشان میدهد که وقتی نام و شهرت من به خاطر تو به حجاب و محدودیت دچار شده است، آسمان (چرخ) نیز به خاطر درد و زخم درونی من جراحتی بر خود میزند. در واقع، رابطه من با تو چنان تاثیرگذار است که حتی آسمان نیز نسبت به وضعیت من واکنش نشان میدهد.
هوش مصنوعی: به من نگو شاعر گداها هستم، چرا که من در بندگی، خود را با افراد نادان برابر نمیدانم.
هوش مصنوعی: من پرندهای دارم اما برای من چه فایدهای دارد، وقتی که در زمان نیاز مثل سگان استخوان میخورم.
هوش مصنوعی: در گوشهی تنگی که خطی منحنی قرار دارد، من از این مرکز به شکل صاف و گرد وجود دارم.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیت و رفتار افراد میپردازد. مانند باد که پراکنده و آسیبپذیر است، برخی افراد ممکن است تحت فشار و ظلم قرار گیرند. اما همانطور که خاک میتواند سرکش و محکم باشد، افرادی نیز وجود دارند که در برابر مشکلات استقامت میکنند و بر آنها فائق میآیند. همچنین آب که میتواند نرم و انعطافپذیر باشد، نشانهای از شجاعت و قدرت در برابر چالشها است.
هوش مصنوعی: با چرخ مانند سوزن دلتنگ، چشم بسته و محصور هستم، مانند ریسمانی که به دور خود پیچیده شدهام.
هوش مصنوعی: هیچکس جز مرگ نمیتواند مانع تلاش و کوشش من شود تا آنچه را که در نظرم دارم، به دست بیاورم.
هوش مصنوعی: اگر من سخنی بگویم که مانند آن در کلام دیگری نیست، این شعر به تنهایی دلیل و گواهی برای من خواهد بود.
هوش مصنوعی: زمانه به دلیل ناراحتی و غم تو، مانند وکیل دشمن هنر عمل میکند و من در این جا به عنوان گواهی نادرست و بیاعتبار در این وضعیت قرار دارم.
هوش مصنوعی: ظلم و ستم بر مظلوم باعث میشود که او به تنهایی و دور از منابع حقیقی قرار بگیرد، همانطور که در کنار کافران قرار دارد. به همین دلیل، او از منابع حیات و زندگی محروم میشود، مانند حیوانی که از چشمه آب دور مانده است.
هوش مصنوعی: در این غم و اندوه، نه کسی به من کمک میکند و نه کسی همراهیام میکند.
هوش مصنوعی: چرا تلاش کنم که روزیام بیشتر شود، در حالی که توزیع روزی و عمر من تعیین شده است؟
هوش مصنوعی: به جز خانوادهات، کسی را نمیشناسم که سزاوار ستایش باشد. این نظر من است و دیگران هم به آن باور ندارند.
هوش مصنوعی: من به خاطر ستودنت، شعر سرودهام وگرنه، زبان شاعر خود را از دست میدادم.
هوش مصنوعی: اگرچه با قلم و قهر خود چیزی برای نوشتن ندارم، اما تنها چیزی که از تو باقی مانده است همان نام نیکو و با ارزش توست که زینت بخش دفترم میباشد.
هوش مصنوعی: اعتماد و امید من تنها به تلاش و کوشش توست، نه به چرخش آسمان و ستارهها.
هوش مصنوعی: اگر در پیش تو نشان قبولی نداشته باشم، حتی اگر نام شعر من هم ذکر شود، باز هم به حساب نمیآید و من کافر هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
. . . ری به . . . ن خر سر خمخانه در برم
تا عاقبت کجا رسد اینکار بنگرم
آن خر سری که شعر سراید بلحن خر
پالیز شاعری را گوید . . . ر خرم
یعنی ز من بجوشد هر شاعری که هست
[...]
تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرم
جز غم نبود بهره ز چرخ ستمگرم
خون شد دلم در آرزوی آنکه یک نفس
بیخار غم ز گلشن شادی گلی برم
پیموده گشت عمر به پیمانهٔ نفس
[...]
هر شب که سر به جیب تحیر فرو برم
ستر فلک بدرم و از سدره بگذرم
اندر بها ز گوهر عالم فزون بود
هر در که من ز بحر تفکر بر آورم
عنقا شوم به مغرب عزلت که آفتاب
[...]
داند جهان که قره عین پیمبرم
شایسته میوه دل زهرا و حیدرم
دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم
چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم
دری پر از عجایب دریا شود به حکم
[...]
گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم
کفار بشنوند نگروند کافرم
وز زلف او اگر سر مویی به من رسد
در دل نهم چو دیده و در جان بپرورم
درهم ز دست دست سر زلفش از شکن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.