هر شب که سر به جیب تحیر فرو برم
ستر فلک بدرم و از سدره بگذرم
اندر بها ز گوهر عالم فزون بود
هر در که من ز بحر تفکر بر آورم
عنقا شوم به مغرب عزلت که آفتاب
غوغا نیاورد ز پی فتنه بر درم
گه بر فلک پرم که سبکروح صورتم
گه برثری زنم که گرانمایه گوهرم
دست خسان دگر حجرالاسودم مدان
اکنون که من به کعبه عزلت مجاورم
نقد سخن ز خاطر من تازه شد که من
از طبع و رخ معاینه هم کوره هم زرم
دهر ار میان به خدمت من بست همچو نی
شاید که من زخوش سخنی رشگ شکرم
خودبین شدم که هر نفس از جرم آفتاب
دارد سپهر آینه اندر برابرم
غافل نیم ز عالم جان در بسیط خاک
مانند آفتاب هم آنجا هم ایدرم
ز هر زمانه گر به قناعت توان شکست
باور کنم که من همه تریاق اکبرم
گر حرص زر طلسم دلم بشکند رواست
کز دل شکسته بند طلسم سکندرم
نسل سخن ز خاطرم اکنون پراکند
کامد عروس وار قناعت به بسترم
طفلان طبع من به صفت ترک چهره اند
وین طرفه تر که ار منیی بود مادرم
پروین شدست بیدق زرین آسمان
بر طمع آنکه نطع معانی بگسترم
خوان زمانه طبع من آراست بهر آنک
بر خوانش تره شد سخن تازه و ترم
بس در خورم به عالم بی مایه زانکه اوست
مزکوم سر گرفته و من گوی عنبرم
هر شب قبای صبر بسوزم به آه گرم
وز دست صبح پیرهن خویش بر درم
کلکم، عجب مدار اگر درد سرکشم
شمعم، شگفت نیست اگر خون دل خورم
همچون بیاض روی سپیدم ز بهر آنک
در کار فقر راست تر از خط مسطرم
در راه من یکی است اثیر و هوا که من
وقتی اگر سمن بدم اکنون سمندرم
گردون تنور سینه من دید تافته
آمد نهنبنی شد از این گونه بر سرم
همچون نمک گداخت تن من در آب خشم
وین دهر بی نمک نزد آبی بر آذرم
فرزند چار طبعم و در شش جهات خاک
آن مهره ام که بسته بند مششدرم
با من زمانه تا دو زبان گشت چون قلم
با او دو رو چو کاغذ و صد دل چو دفترم
هم ناکسم چو از پی یک قرص چون خسان
اجرا ستان و نان خور این قرص انورم
پرگار وار حرصم از این پس چو لب گشاد
بر شکل گرده دایره ای سوی لب برم
بی آب با زمانه بسازم چو سوسمار
کابی که آب روی برد نیست در خورم
بس پر بهاست عمر و لیکن شکسته به
آن جام گوهری که درو خون خود خورم
آب ار به منت آتش طبعم فرو کشد
از تشنگی بمیرم و در آب ننگرم
بر طمع لقمه، لب چه گشایم نه کاسه ام
وز بهر آب تر چه نشینم نه ساغرم
از تیر طعنه های حسودان سرد مهر
پیکان تفته شد نفس گرم در برم
آبستنند و نر چو خروس ای شگفت و من!
هم با زبان ماده و هم با دل نرم
چون پر زاغ شد همه را روز تا چرا؟
من چون تذرو خوب و چو طوطی سخنورم
زان اشگشان چو زیبق ناسوده شد به شکل
کز قدر هم ستیزه کبریت احمرم
بنهاده ام کلاه ز سر تا ز روی عجز
چون کفش، پای بوس نبینند دیگرم
زنار وار اگر شوم از نیستی چو مور
به زانکه مار منت هر خام پرورم
من از تب نیاز نکردم کبود لب
تا در ضمان این فلک سبز چادرم
خلقم مجیر خواند و دانم علی الیقین
کانگه شوم مجیر کزین خاک بگذرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق شاعر در مواجهه با دنیا و وجود انسانی میپردازد. شاعر در هر شب به تفکر و تامل میپردازد و از جهان بالاتر میرود. او بر این باور است که هر چه به اعماق تفکر خود برود، به گنجینه معرفت و حکمت نزدیکتر میشود.
او احساس تنهایی و عزلتی دارد که در آن به دنبال حقیقت و معنای زندگی است. همچنین شاعر از زمانه و مردمان غافل انتقاد میکند و خود را جدا از دنیای مادی میبیند. در نهایت، به مفهوم قناعت و پذیرش سرنوشت میرسد و اعتقاد دارد که هر انسانی باید با لیاقت و قناعت زندگی کند، حتی اگر به ظاهری رنگ باخته و یا مستضعف به نظر بیاید. شعر در کلیت خود به جستجوی معنای عمیقتری از وجود و حقیقت زندگی میپردازد.
هوش مصنوعی: هر شب که در فکر و حیرت فرورفته میشوم، به پرواز در میآیم و از مرزهای عالم بالا عبور میکنم.
هوش مصنوعی: در دنیای پر از ارزش و زیبایی، هر چه برگزینم و از عمق تفکر خود بیرون بیاورم، با ارزشی بیشتر از گوهرها خواهد بود.
هوش مصنوعی: میخواهم به دوردستها بروم و در تنهایی خودم آرام بگیرم، جایی که آفتاب نتواند به شلوغی و آشفتگی زندگیام دامن بزند و از مشکلات به سمت من نیاید.
هوش مصنوعی: گاهی بر آسمان پرواز میکنم و سبکبال هستم، و گاهی در اوج قدرت و عظمت قرار میگیرم که ارزشی بالایی دارم.
هوش مصنوعی: دست افراد ناشایست را از سنگ سیاه کنار بگذار، اکنون که من در کنار کعبه به دور از دیگران زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: گفتن سخن تازهای در ذهنم شکل گرفت که من نه تنها از قدرت بیان خودم ناراضی هستم، بلکه از ظاهر و زیبایی خود نیز احساس خستگی میکنم.
هوش مصنوعی: اگر زمانه به خدمت من بیاید و با من همراه شود، همچون نی، پس شاید از سخنان زیبا و دلنشین من، دیگران حسادت کنند.
هوش مصنوعی: من آنقدر به خودم مطمئن شدم که هر لحظه از نور خورشید، آسمان مانند آینهای در مقابل من قرار دارد.
هوش مصنوعی: من از دنیای مادی غافل نیستم؛ روح من در این زمین گسسته مانند آفتاب است. در هر جایی که باشم، نور و وجودم به او میرسد.
هوش مصنوعی: اگر بتوانم در هر زمانی با قناعت زندگی کنم، به این احساس میرسم که من بهترین و کاملترین درمان هستم.
هوش مصنوعی: اگر عشق به پول دل مرا بشکند، این پسندیده است؛ چون از دل شکسته، طلسم سکندر هم آزاد میشود.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، اندیشههای من مانند نسلی که به پراکندگی دچار شدهاند، از ذهنم دور شدهاند. اکنون قناعت و رضایت، به مانند عروسی که بر بستر زندگی نشسته، در زندگیام حضور دارد.
هوش مصنوعی: کودکان روح من به زیبایی چهره میمانند و جالبتر این که اگر مادرم وجود نداشت، من نیز نمیبودم.
هوش مصنوعی: پروین در آسمان مانند نقطهای درخشان و طلایی در نظر گرفته میشود، و این امید را دارد که معانی و مفاهیم را گسترش دهد.
هوش مصنوعی: زندگی فرصتهای زیادی را برای من فراهم کرده تا بتوانم تجربیات جدیدی کسب کنم و از آنها بهرهمند شوم. اکنون میتوانم با خلاقیت و تازگی در تفکراتم، با آنها سخن بگویم و ایدههای نو را ارائه دهم.
هوش مصنوعی: من از بیمحتوایی دنیا خستهام، چرا که او با سر خویش در حال احتیاط است و من همچون عطر خوش عنبر میباشم.
هوش مصنوعی: هر شب با درد و اندوه، صبر خود را میسوزانم و با هر صبح، حسرت از دست رفتن گذشته و خود را به در میزنم.
هوش مصنوعی: همه شما خوبید، بنابراین اگر من دچار مشکل شوم، چیز عجیبی نیست اگر غم و اندوه را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: مانند سفیدی و روشنی چهرهام، به خاطر این که در موضوع فقر صادقتر از خط خوشنویسی هستم.
هوش مصنوعی: در مسیر من، تنها دو چیز وجود دارد: اثیر و هوا. چون وقتی من صدا میزنم، سماندم هماکنون به سمت من میآید.
هوش مصنوعی: آسمان مانند تنوری است که سینهام را مشاهده کرد و به خاطر این حالت، بر من غمی سنگین فرو نشسته است.
هوش مصنوعی: واحساس من مانند نمکی است که در آب خشمها ذوب میشود و این روزگار بیصفا و بینمک، به من لطمه میزند.
هوش مصنوعی: من ویژگیهای چهار عنصر زیستی را دارم و در شش جهت دنیا جا دارم، من مانند یک مهره هستم که به دلیلی به این جهان پیوند خوردهام.
هوش مصنوعی: با من، دنیا مانند دو زبانی است که از یک دست به دو سمت میچرخد. همچون قلمی که با کاغذ دو رو روی هم قرار میگیرد و من به دلایلی متعدد شبیه دفتری هستم که صد عشق در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: من نیز مانند دیگران در جستجوی نان و روزی هستم و برای بهدست آوردن آن تلاش میکنم، همانطور که دیگران در پی نیازهای خود هستند.
هوش مصنوعی: به زودی، حریصانه و بیوقفه به سمت هدفم حرکت میکنم، مانند پرگاری که دایرهای میکشد و همیشه به جستجوی لبههای آن هستم.
هوش مصنوعی: مثل سوسماری که در بیآبی زندگی میکند، من هم باید با زمانهای که در آن هستم کنار بیایم و از شرایط سخت نزنم. سوسمار نمیتواند به آب بیتوجهی کند، بنابراین من هم باید از مردم و دردهایشان غافل نشوم.
هوش مصنوعی: عمر انسان بسیار با ارزش است، اما این ارزش با زهر و تلخیهایی که در زندگی تجربه میکنیم، مخدوش میشود. این تجربیات گاهی به قدری سنگین و دردناک هستند که همه زیباییها را تحتالشعاع قرار میدهند.
هوش مصنوعی: اگر آبی به خاطر عشق و محبت آتش درونم به من بدهند، حتی اگر از تشنگی بمیرم، به آن آب نگاه نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: چرا به خاطر یک لقمه، دهانم را باز کنم وقتی که کاسهای ندارم؟ و چرا برای آب، نشستهام در حالی که ساغر و جامی ندارم؟
هوش مصنوعی: از تیر تند کینهورزی حسودان، گرمای عشق و محبت از وجودم کاهش یافته است.
هوش مصنوعی: شگفتا که هم نرها و هم مادهها مانند مرغ و خروس آماده شدهاند و من هم با کلمات لطیف و دلنشین به آنها پاسخ میدهم.
هوش مصنوعی: وقتی که زاغ شروع به پرواز میکند، دیگران چه نگران شوند؟ من مانند پرندهای خوش صحبت و باهوش هستم.
هوش مصنوعی: از آن اشکها که مانند سرب آب نشدهاند، به شکلی در آمدهاند که از نظر ارزش و ارزشگذاری، حتی با مادهای خطرناک همچون زهر ستیز جفت و برابرند.
هوش مصنوعی: من کلاه خود را به نشانه ی ناتوانی از سر برداشتهام، تا دیگر کسی پای مرا نمیبوید.
هوش مصنوعی: اگر مانند مورچه به خودم زنجیری از عدم بزنم، بهتر از این است که به خاطر انتظار مار، که سمّش را به همه چیز میزند، زندگی کنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر نیاز، لبهایم کبود نشدند؛ تا زمانی که در سایهسار این آسمان سرسبز قرار بگیرم، احساس گرما و نیاز نکردم.
هوش مصنوعی: مردم مرا پشتیبان و حامی خود میخوانند و من به خوبی میدانم که روزی میرسم که از این خاک و زمین عبور خواهم کرد و به جایگاه بالاتری میرسم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
. . . ری به . . . ن خر سر خمخانه در برم
تا عاقبت کجا رسد اینکار بنگرم
آن خر سری که شعر سراید بلحن خر
پالیز شاعری را گوید . . . ر خرم
یعنی ز من بجوشد هر شاعری که هست
[...]
تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرم
جز غم نبود بهره ز چرخ ستمگرم
خون شد دلم در آرزوی آنکه یک نفس
بیخار غم ز گلشن شادی گلی برم
پیموده گشت عمر به پیمانهٔ نفس
[...]
ای طالع نگون ز تو تا کی قفا خورم
وی چرخ واژگون ز تو تا کی جفا برم
روزی بخشم بشکنم این مهر مهر تو
وین پرده کبود تو بر یکدگر درم
از دور تو چه باک که من قطب ثابتم
[...]
داند جهان که قره عین پیمبرم
شایسته میوه دل زهرا و حیدرم
دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم
چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم
دری پر از عجایب دریا شود به حکم
[...]
گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم
کفار بشنوند نگروند کافرم
وز زلف او اگر سر مویی به من رسد
در دل نهم چو دیده و در جان بپرورم
درهم ز دست دست سر زلفش از شکن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.