گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

شب من روز در کنار گرفت

مشک کافور را ببار گرفت

شام را صبحدم هزمت کرد

لشکر روم زنگبار گرفت

عارضم از سیه گری بگریخت

خوی چرخ سپید کار گرفت

پیر پنبه ست عمر را پیری

زان سرم شکل پنبه زار گرفت

ید بیضای موسوی ناگاه

سر و ریش من استوار گرفت

رنگ رویم ز بیم مرگ برفت

مویم او را به زینهار گرفت

مار پیسه ست موی من که ازو

طبع من نفرتی هزار گرفت

پس من آن ساده طبع عنقره ام

که به دستم زمانه مار گرفت

گر ضرورت بود شب آبستن

پس شب من بروز بار گرفت

چون نبد روزگار یکرنگی

موی من رنگ روزگار گرفت

روز و شب را سبب دورنگی بود

که همه خلق ازو شمار گرفت

در شب محنتم که روز امید

از سیاهیش رنگ قار گرفت

بر سرم پیری اتشی افروخت

که ازو جان من شرار گرفت

لاجرم یاوگیّ انده و غم

راه این سینۀ فگار گرفت

زآنکه در شب چو روشنایی دید

یاوگی پیش او قرار گرفت

مختصر کن دلا حدیث هوس

چون شب عمر اختصار گرفت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

ملک هم بر ملک قرار گرفت

روزگار آخر اعتبارگرفت

بیخ اقبال باز نشو نمود

شاخ انصاف باز بار گرفت

مدتی ملک در تزلزل بود

[...]

ظهیری سمرقندی

ملک بر پادشه قرار گرفت

روزگار آخر اعتبار گرفت

بیخ اقبال باز نشو نمود

شاخ انصاف باز بار گرفت

مدتی ملک در تزلزل بود

[...]

حکیم نزاری

با شب این مصلحت قرار گرفت

هم بر این طالع اختیار گرفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه