گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

اهل تو بازار گوهر بشکند

زلف تو ناموس عنبر بشکند

درّ دندان تو خون صف برکشد

شکّر اندر قلب لشکر بشکند

رنگ خون پیدا شود بر چهره ات

چون صبا زلف ترا سربشکند

هر که در بندد دری در کوی صبر

حلقة زلف تو آن در بکشد

پیش قدّ و خطّ تو نقّاش چین

هر زمان پرگار و مسطر بشکند

ز آرزوی آن دوتا مشکین رسن

ماه نو خود را چو چنبر بشکند

ترسم این سرها که دارد زلف تو

توبت من بار دیگر بشکند

هر که او در انتظار وصل تست

روزگارش دل بغم در بشکند

روزی از ناگه دل دیوانه ام

در جهد وان مهر شکّر بشکند

راستی را از تو باید خواست آب

هرکه او را لقمه در بر بشکند

از دهانت کام دل حاصل کند

و ارزوی جان غم خور بشکند

 
 
 
رودکی

شب زمستان بود، کپی سرد یافت

کرمکی شبتاب ناگاهی بتافت

کپیان آتش همی پنداشتند

پشتهٔ هیزم برو بر داشتند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
سنایی

ما کلف الله نفسا فوق طاقتها

ولا تجود ید الا بما تجد

تا سنائی کیست کاید بر درت

مجد کو تا گویدش کز راه برد

نام او می‌دان و نقشش را مبین

[...]

خاقانی

پند آن پیر مغان یاد آورید

بانگ مرغ زند خوان یاد آورید

دجله دجله تا خط بغداد جام

می دهید و از کیان یاد آورد

خفتگان را در صبوح آگه کنید

[...]

عطار

بی‌خودی می‌گفت در پیش خدای

کای خدا آخر دری بر من گشای

رابعه آنجا مگر بنشسته بود

گفت ای غافل کی این در بسته بود

مشاهدهٔ بیش از ۱۰۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه