گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

هر شبی با دلی و صد زاری

منم و آب چشم و بیداری

بنماندست آب بر جگرم

بس که چشمم کند گهرباری

دل تو از کجا و غم زکجا؟

تو چه دانی که چیست غمخواری؟

آنگه از حال من شوی آگاه

که چو من یک شبی بروز آری

گفتم جان بیار و عشوه ببر

چشم بد دور ازین کله داری

مردمی کن ، مجوی آزارم

که نه کاریست مردم آزاری

بار تو بر دلم خود بود

خشم خوشتر کنون بسر باری

من فراوان کشیده ام غم دل

لیک کم بوده ام بدین زاری

که نه صبر همی کند پشتی

که نه یارم همی دهد یاری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

به خدایی که آفرین کرده ست

زیرکان را به خویشتن داری

که نیرزد به نزد همت من

ملک هر دو جهان به یک خواری

مسعود سعد سلمان

ای فلک نیک دانمت آری

کس ندیدست چون تو غداری

جامه ای بافیم همی هر روز

از بلا پود و از عنا تاری

گر دری یابیم زنی بندی

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

تا کی از عشق تو کشم خواری؟

تا کی از هجر تو کنم زاری ؟

چند با من جفا کنی آخر ؟

شرم بادت ازین جفا گاری

زان دو زلف چو ابر پیوسته

[...]

انوری

با من اندر گرفته‌ای کاری

کان به عمری کند ستمکاری

راستی زشت می‌کنی با من

روی نیکو چنین کند آری

بعد از این هم بکش روا دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه