هر شبی با دلی و صد زاری
منم و آب چشم و بیداری
بنماندست آب بر جگرم
بس که چشمم کند گهرباری
دل تو از کجا و غم زکجا؟
تو چه دانی که چیست غمخواری؟
آنگه از حال من شوی آگاه
که چو من یک شبی بروز آری
گفتم جان بیار و عشوه ببر
چشم بد دور ازین کله داری
مردمی کن ، مجوی آزارم
که نه کاریست مردم آزاری
بار تو بر دلم خود بود
خشم خوشتر کنون بسر باری
من فراوان کشیده ام غم دل
لیک کم بوده ام بدین زاری
که نه صبر همی کند پشتی
که نه یارم همی دهد یاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره غم و اندوه شاعر است که هر شب به صورت شبزندهداری با دل شکسته و چشمان اشکآلود از درد و غم خود مینالد. او از کسی میخواهد که حال او را درک کند و میپرسد که دل دیگران از کجا میداند که غم چیست. شاعر اذعان میکند که تنها کسی میتواند حال او را بفهمد که خود یک شب را به مانند او بگذراند. همچنین از کسی که به او آسیب میزند، میخواهد که دیگر آزارش ندهد و میگوید که او به اندازه کافی درد و رنج کشیده است. در نهایت، او از نبود یاری و پشتیبانی رنج میبرد و بر این درد خود بسیار شاعرانگی میکند.
هوش مصنوعی: هر شب با دل شکسته و با صدای نالههای خودم بیدارم و اشک میریزم.
هوش مصنوعی: دیگر آبی بر دل و روح من نمیماند، زیرا چشمانم آنقدر اشک میریزند که مانند مروارید میشوند.
هوش مصنوعی: دل تو از کجا آمده و غم از کجا نشأت میگیرد؟ تو چه دانشی درباره غمخواری و دلسوزی داری؟
هوش مصنوعی: زمانی که تو یک شب به حال و روز من پی ببری، آنگاه از حال من آگاه خواهی شد.
هوش مصنوعی: به کسی میگویم که به زندگی و شوق عشق خوش بیاید و از زیبایی و جذبهاش بهرهبرداری کند، و این که بدخواهان را از این جذبه دور نگه دارد.
هوش مصنوعی: رفتار خود را اصلاح کن و به دیگران آزار نرسان، زیرا این نوع رفتار، ناشایست و نادرست است.
هوش مصنوعی: حجم سنگینی از نگرانی و ناراحتی روی دل من وجود دارد، اما اکنون بهتر است این بار را سبکتر کن.
هوش مصنوعی: من غم و اندوه زیادی را تجربه کردهام، اما همواره در این بستر زاری کمتری داشتهام.
هوش مصنوعی: نه میتوانم تحمل کنم، چون کسی پشتوانهام نیست و نه یاری از یارم فراهم میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خدایی که آفرین کرده ست
زیرکان را به خویشتن داری
که نیرزد به نزد همت من
ملک هر دو جهان به یک خواری
ای فلک نیک دانمت آری
کس ندیدست چون تو غداری
جامه ای بافیم همی هر روز
از بلا پود و از عنا تاری
گر دری یابیم زنی بندی
[...]
گفت خضرم ز راه غمخواری
کای فرو مانده در گرفتاری
تا کی از عشق تو کشم خواری؟
تا کی از هجر تو کنم زاری ؟
چند با من جفا کنی آخر ؟
شرم بادت ازین جفا گاری
زان دو زلف چو ابر پیوسته
[...]
با من اندر گرفتهای کاری
کان به عمری کند ستمکاری
راستی زشت میکنی با من
روی نیکو چنین کند آری
بعد از این هم بکش روا دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.