موی سپید هست خردمند را نذیر
ای غافل از زمانه بیک موی پند گیر
موی سپید گشت و دم سر میزنم
آری بیکدگر بود این برف وز مهریر
آمد فرو چو برف گران بر سرم نشست
ویرانه یی که هست اساسش خلل پذیر
برگ سمن که جای بنفشه فرو گرفت
پوشید ارغوان مرا کسوت زریر
ترسم شکوفۀ اجلست این که بشکفد
بر شاخسار عمرم در نوبت اخیر
معلوم من نبد که تند دست روزگار
در کارگاه عمر ز شعر سیه حریر
او می کند مسوّدۀ شعر ار بیاض
من می کنم مسوّدۀ شعر خیر خیر
مویم چو حلقه های زره بود و این زمان
از حلقۀ زره بدرخشد همی قتیر
تیر اجل چو یافت نفوذ از کمان شست
گر صد زره بود نکند دفع نیم تیر
دندان لقمه خای چو بر کام من نماند
بهر غذای من فلک از سر گرفت شیر
در شامگاه عمر چو وقت سحر مرا
صبحی دمید از بن هرموی مستطیر
کافور عطر بازپسین است مرد را
کورا فلک عوض دهد از مشک وز عبیر
پیری خمیر مایۀ مرگست ای عجب
از موی کس شنید که آید برون خمیر
دانا که بر سرایر عالم وقوف یافت
عیش و طرب بمذهب او نیست دلپذیر
چون تجربت قوی شد و شهوت ضعیف گشت
حرص و طمع نباشد جز منکر و نکیر
دست از پی عصا بهمه شاخ می زنم
از بهر آنکه نیست مرا پای دستگیر
هر قلّه یی که بر سر او برف جا گرفت
بر دامنش پدید شود چشمه و غدیر
بر قلّۀ سرم چو ز پیری نشست برف
نشگفت اگر پدید شد از چشمم آبگیر
بر عمر نیست هیچ تحسّر چو کرده ام
آنرا بخرج خدمت این صاحب کبیر
سلطان اهل فضل که بر اوج آسمان
سیّارۀ فلک بمرادش کند مسیر
چون روزگار غالب و چون چرخ کینه کش
چون آسمان بلند و چو خورشید بی نظیر
ای ماه فضل را ز گریبان تو طلوع
وی ابر مکرمت ز سر انگشت تو مطیر
روشن شود ز پرتو رای تو چشم او
گر بگذرد خیال تو بر خاطر ضریر
زودا که منقطع شدی ارزانکه نیستی
اقبال تو قوافل ایّام را خفیر
ترسد همی فلک ز شبیخون هیبتت
در پیش خویش خندق از آن ساخت از اثیر
گر رای صائب تو علاج جهان کند
بیمار خامه هم نکند نالۀ صریر
جاه تو برگذشت ز اطراء مادحان
مستغنی است کعبه ز گستردن حصیر
اوج فلک اگر چه بلندست رتبتش
قدرت بلندتر که بر او جست جای گیر
گردون چو تاج اگر چه بگوهر مرصّعست
تو همچو گوهری که کنی تاج را سریر
فرسوده گرددش ز ثنای تو در دهان
ورز آهنست راست چو پیکان زبان تیر
ای از سخای دست تو جیب صدف تهی
وی از لعاب کلک تو چشم هنر قریر
ای صدر روزگار ! مرا در جناب تو
حالیست سخت مشکل و شکلی عجب عسیر
گر خامشم فرامشم از خاطر شریف
وزمن نفور می شوی ار میکنم نفیر
این باد پای خویش رو تازی نژاد فضل
تا چند بسته باشد برآخور حمیر
فریاد ازین خران که ندارد بنزدشان
صد کیسه شعر رونق یک توبره شعیر
چون فضل از فضول متاع جهان بود
ادبار ازین قبیل بود حظّ هر دبیر
دوشیزگان مدح تو شبهای دیر باز
تا روز بوده اند ضمیر مرا سمیر
بعد از نماز و آنچه ز مفروض طاعتست
ورد دعای تست مرا مونس ضمیر
در کنج خانه معتکفم در جوار تو
نه شاعر امیرم و نه مادح وزیر
پیوسته کار خر کنم و بار خر کشم
اندی که بار من نکشد خاطر منیر
آنم که طوطیان خرد را غذا دهد
عنقای مغرب قلمم چون زند صفیر
با این چنین صفیر که عنقا همی زند
هستم ز جور دابّه الارض در زفیر
شش ماه شد که بانگ تظلّم همی زنم
دادم نمی دهند بمعشاری از عشیر
زین جانبم خران دوپا جو همی خورند
زان جانب اسب من بستم میبر دامیر
بازار دولت تو و کاسد متاع فضل؟
طبعی بدین روانی ودر دست غم اسیر؟
گیرم که آب و رونق فضل و هنر نماند
دیوار قصر شرع چرا شد چنین قصیر؟
فرمان تو مدبّر و دست ستم قوی؟
اقبال تو مجبّر و پای هنر کسیر؟
جاهی بدین بلندی و بنیاد عدل پست؟
صدری بدین بزرگی و دانش چنین صغیر؟
میزان شرع مایل و طیّاه دار تو ؟
نقل دغل روان و چو تو ناقدی بصیر؟
اعیان ظلم دست برآورده وز جهان
مظلومکان بسایۀ جاه تو مستجیر
ظلم شرار دفع توان کرد باک نیست
گر باشد التفاتی از آن رأی مستنیر
بر آتش ارشرار تفوّق همی کند
داند همه کسی که شرارست زودمیر
سرپنجۀ تطاول ایّام بشکنم
گر باشدم عنایت تو یاور و نصیر
بسیار خورده ام غم این دولت جوان
اکنون بخور تو هم غم من ناتوان پیر
در عهد نامردی با زمرۀ خواص
شبها سمیر بوده ام و روزها سفیر
واکنون که استقامت ایّام دولتست
بر طبع تو ثقلیم و در چشم تو حقیر
پشتم دو تاه شد، چو کمانم بخویش کش
کوپای و پر؟ که دور بیندازیم چو تیر
بر مدح تو هزینه شدم عمر نازنین
بر درگهت چو شیر شدم موی همچو قیر
با من بنیک و بد دوسه روزی دگر بساز
کین جای عاریت بنماند بمستعیر
هر چند بوده است در ایِّام دولتم
شغلی بصد شکایت و عزلی بصد زحیر
سیلیّ روزگار بسی نیز خورده ام
گر خورده ام ز خوان جهان قوت ناگزیر
گر راضیست خیره وگرنه اقالتست
گو عمر باز من ده و سیمت بخود پذیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان تاثیرات پیری و گذر زمان بر زندگی انسان میپردازد. شاعر به موی سپید و نشانههای پیرسالی اشاره میکند و از تفاوتهای زندگی جوانی و پیری سخن میگوید. او به نگرانی از نزدیک شدن به مرگ و ناپایداری زندگی اشاره کرده و تأثیر روزگار را بر آثار و عمر انسان، همچون شعری که از بین میرود، توصیف میکند. شاعر همچنین به زمان و حوادث زندگی که او را به چالش میکشند، میپردازد و از تجربههایی که در این مسیر کسب کرده، سخن میگوید. در این میان، او امید به توجه پروردگار و قدردانی از خوبان روزگار را برای ادامه زندگی و حذف تلخیها بیان میکند. در نهایت، شاعر خواهان فرصتی برای اصلاح زندگی و لذت بردن از آن است و به این نکته اشاره میکند که هیچ چیز نمیتواند از ظلم و ستم جلوگیری کند، مگر اینکه تدبیر و عدل در جهان برقرار باشد.
هوش مصنوعی: موی سفید نشانهای از تجربه و خردمندی است. ای کسی که از اوضاع زمان غافل هستی، از یک تار موی سفید درس بگیر.
هوش مصنوعی: موهای سفید شدهام و هنوز به یاد او هستم، بله، برف و باران دیگری بود که در دل این خاطرات جاری است.
هوش مصنوعی: برف سنگینی بر سرم نشسته و ویرانهای که زیر این برف است، بیثبات و سست است.
هوش مصنوعی: برگ سمن که به جای بنفشه قرار گرفته است، ارغوانی به من هدیه داده که مانند لباس نازک و زریر میماند.
هوش مصنوعی: میترسم که نشانههای پایان عمرم به زودی نمایان شود و زندگیام به پایان برسد.
هوش مصنوعی: من نمیدانستم که زمان چقدر سریع و بیرحم میگذرد و زندگیام مانند شعری ابریشمی و تاریک در حال بافتن است.
هوش مصنوعی: او کار نوشتن شعر را انجام میدهد، اما من پیشنویس شعرم را از روی کاغذ سفید خود تهیه میکنم. نه، نه!
هوش مصنوعی: موهای من مانند حلقههای زرهای است و اکنون درخشش خاصی پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی تقدیر و سرنوشت انسانی به سراغش بیاید، هیچ وسیلهٔ دفاعی نمیتواند مانع از آن شود. حتی اگر فردی به شدت آماده یا محافظت شده باشد، باز هم نمیتواند از تأثیرات آن اجتناب کند.
هوش مصنوعی: وقتی لقمهای که میخواهم بر سر زبانم نمیماند، آسمان به خاطر تأمین غذا برای من، شیر را از سر به زمین میفرستد.
هوش مصنوعی: در پایان عمر، زمانی که شب به اوج خود رسیده است، ناگهان صبحی از دور دست و پرنور به من تابید.
هوش مصنوعی: عطر کافور بازتابی از زندگی و سرنوشت انسان است و همچنین نشاندهنده این است که چگونه کیهان و سرنوشت میتواند بر شرایط زندگی فرد تاثیر بگذارد. در این فراز، اشارهای به جایگزینی عطرهای خوشبو و گرانبها، مانند مشک و عبیر، در زندگی انسان است.
هوش مصنوعی: پیری نشانهای از نزدیک شدن به مرگ است، جالب اینجاست که کسی نمیداند وقتی موهایش سفید میشود، چه زمانی این واقعیت را تجربه خواهد کرد.
هوش مصنوعی: عالم و خردمند کسی است که وقتی به حقیقت و واقعیتهای زندگی پی ببرد، دیگر لذتها و خوشیهای دنیوی برای او جذابیتی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: زمانی که تجربهات قوی شود و شهواتت کمزور گردند، دیگر حرص و طمعی نخواهی داشت جز در برابر کارهای نادرست.
هوش مصنوعی: من برای اینکه به جایی برسم و کمک بگیرم، به هر درختی چنگ میزنم، چرا که خودم پا ندارم که از خودم دفاع کنم.
هوش مصنوعی: هر بلندی که برف روی آن باقی بماند، به مرور زمان باعث میشود که چشمه و آبشاری در دامنهاش پدید آید.
هوش مصنوعی: وقتی بر بالای سرم، برف پیری نشسته است، عجیب نیست اگر از چشمانم چشمهای پر آب به وجود آید.
هوش مصنوعی: به یاد آوردن عمر و گذشتهام هیچ اهمیتی ندارد، چرا که آن را صرف خدمت به این بزرگوار کردهام.
هوش مصنوعی: سلطان عالم دانش و فضیلت که در آسمان مانند یک سیاره میدرخشد و بر وفق مراد خود حرکت میکند.
هوش مصنوعی: زمانه به طرز ظالمانهای حاکم است و مانند چرخ که در حال گردش به دشمنی میچرخد، همچون آسمان که بلند و وسیع است و مانند خورشیدی که بینظیر است، بر سر ما سایه افکنده.
هوش مصنوعی: ای ماه، فضیلت از دل تو نمایان است و مهربانیات مانند بارانی است که از انگشتانت جاری میشود.
هوش مصنوعی: چشم آن شخص نابینا با تابش اندیشه تو روشنی میگیرد، اگر فقط خاطره تو از ذهنش بگذرد.
هوش مصنوعی: به زودی وقتی از این دنیا بروی، دیگر یک سکه هم ارزش نخواهی داشت. خوشبختی تو دیگر قادر به همراهی کاروان روزگار نخواهد بود.
هوش مصنوعی: آسمان از قدرت و حضور تو به وحشت افتاده است و به همین خاطر به دفاع از خود پرداخته و خندقی ساخته تا تو را از خود دور کند.
هوش مصنوعی: اگر فکر صحیح تو بتواند مشکلات دنیا را حل کند، قلم هم از درد و رنج نمینالد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مقام و جایگاه تو به قدری والاست که نیازی به تعریف و تمجید دیگران نداری، مانند کعبه که به فرش و تزیینات نیاز ندارد.
هوش مصنوعی: با اینکه ارتفاع آسمان بسیار بالاست، اما قدرت خداوند از آن هم بالاتر است و او میتواند بر هر چیزی تسلط داشته باشد.
هوش مصنوعی: آسمان مانند تاجی است که با جواهرات زینت داده شده، اما تو همچون جواهر با ارزشی هستی که میتوانی تاج را به تخت سلطنت تبدیل کنی.
هوش مصنوعی: اگر کسی به ستایش تو در سخن بپردازد و این ستایش پیوسته تکرار شود، او دچار خستگی میشود. همانطور که تیری که به سمت هدف پرتاب میشود، باید درست و محکم در مسیر خود قرار گیرد.
هوش مصنوعی: ای کسی که دست بخشندهات مانند جیب صدف خالی است و از زیبایی آثار هنری تو چشمان هنرمندان پر از شگفتی و حیرت است.
هوش مصنوعی: ای سرور دوران! اوضاع من در کنار تو بسیار پیچیده و دشوار است و احساسی عجیب دارم.
هوش مصنوعی: اگر ساکت باشم، فراموش میکنم تو را که چقدر محترم هستی و اگر به یاد تو نیفتم، ممکن است از زمان دور شوم و صدای نالهام بلند شود.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که نیکوکاران و کسانی که به فضیلت میپردازند، مانند تازیان با ارزش و صاحب فضل هستند، ولی ممکن است در زندگی با موانع و مشکلاتی مواجه شوند که آنها را در دایرهای محدود نگه دارد. در واقع، با وجود قابلیتها و تواناییهایشان، ممکن است شرایط راه را بر یکهتازی و پیشرفت آنها ببندد.
هوش مصنوعی: از فریاد این است که خرها هیچ بهرهای از شعر و هنر ندارند و برایشان صد کیسه شعر به اندازه یک توبره جو ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: زیرا که فضیلت و خوبیها از اضافات و چیزهای غیرضروری دنیای ما هستند، پس بدی و زوال نیز به همین نوع از چیزها مربوط میشود و سهم هر نویسنده یا دبیر از این مسائل چنین است.
هوش مصنوعی: دوشیزگان در شبهای طولانی به ستایش تو پرداختهاند و ذهن من را از اندیشههای خود پر کردهاند.
هوش مصنوعی: پس از اتمام نماز و انجام واجبات، دعا و نیایش تو، مایه آرامش و همراهی دل من است.
هوش مصنوعی: من در آرامش خانهام به تو نزدیک هستم و نه شاعر برجستهای هستم و نه مداح مقامی.
هوش مصنوعی: من همیشه تلاش میکنم و مشغول کار هستم، اما در نهایت نمیتوانم بار سنگین زندگی را به دوش بکشم، چون ذهن و احساسات من تحمل این بار را ندارند.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که به پرندگان خرد غذا میدهم و وقتی قلمم به حرکت درمیآید، صدای خوشی از آن برمیخیزد.
هوش مصنوعی: من با این صدای خاص و غمانگیز که شبیه به صداهای پرندهای mythical به نام عنقاست، در حال تجربه کردن ظلم و ستم موجود در زمین هستم.
هوش مصنوعی: شش ماه است که فریاد ناله و شکایت میزنم، اما کسی به من توجه نمیکند و هیچ کس به دادم نمیرسد.
هوش مصنوعی: از این طرف، خرهای دوپا مشغول خوردن هستند و از آن طرف، اسب من در دام گیر کرده است.
هوش مصنوعی: بازار حکمت و فضیلت تو چطور است که در آن خرید و فروش کم شده است؟ آیا روح تو اینقدر بیقرار است که همواره در چنگال غم گرفتار شده؟
هوش مصنوعی: اگر بپذیریم که آب و رونق و نعمت و هنر نماندهاند، پس چرا دیوار قصر دین اینقدر کوتاه و ضعیف شده است؟
هوش مصنوعی: آیا فرمان تو به خوبی تدبیر شده و قدرت ظلم بر تو چیره است؟ آیا خوشبختی تو تحت تأثیر سرنوشت است و کسی هم هنر و توانایی زیادی ندارد؟
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که این مقام و این پایهای که بر اساس عدالت است، به این اندازه بلند باشد؟ و آیا امکان دارد که چنین فهم و دانشی در چنین سینهای کوچک جا بگیرد؟
هوش مصنوعی: آیا معیار دین و شرع به نفع توست؟ تو خود آگاه و بینا هستی و از نقلهای نادرست دوری میکنی؟
هوش مصنوعی: دستهای ظالم در حال خودنمایی هستند و در این دنیا که پر از مظلومان است، تو به خاطر مقام و موقعیتی که داری، پناهگاه و امیدی برای آنها هستی.
هوش مصنوعی: ظلم را میتوان با تلاش و کوشش از بین برد و نگران نباشیم اگر توجهی به این موضوع از سوی کسی صاحب نظر وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر آتش بدی برتری پیدا کند، هر کسی که در درونش شرارت دارد، به زودی میفهمد که چه عواقبی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر توجه و حمایت تو را داشته باشم، میتوانم بر سختیها و چالشهای زمان غلبه کنم و آنها را بشکنم.
هوش مصنوعی: من در طول عمرم غم بسیار از این کشور جوان را کشیدهام، حالا تو هم غم من، یک پیر ناتوان، را بخور.
هوش مصنوعی: در زمانهایی که افراد به نادرستی رفتار میکردند و قدرت به دست کسانی بود که اصول اخلاقی را رعایت نمیکردند، من در شبها به راز و نیاز و گفتگو با بزرگان جامعه پرداختم و در روزها به عنوان نماینده و پیامآور برای بیان نظرات و افکارم فعالیت میکردم.
هوش مصنوعی: هماکنون که روزهای حکومت بر تو پایدار است، در عمق وجودت حس سنگینی وجود دارد و در نگاهت احساس حقارت وجود دارد.
هوش مصنوعی: پشتم خم شد و مانند کمانی که به سمت خود کشیده شده، خود را به زحمت میکشم. آیا میتوانیم تیر را دور بیندازیم؟
هوش مصنوعی: من به خاطر ستایش تو، عمر گرانبهایم را صرف کردم و در درگاه تو همچون شیر شدم، مویی سیاه و تیره مانند قیر دارم.
هوش مصنوعی: با من خوب و بد را برای چند روز دیگر تحمل کن، زیرا این جایگاه عاریهای است و دوام نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: هرچند در زمان حکومت من کارهایی انجام شده که باعث شکایت و ناراحتی زیادی بوده است، اما من همچنان با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کردهام.
هوش مصنوعی: من در طول زندگی خود ضربههای زیادی از روزگار خوردهام، و اگر هم در این دنیا چیزی به من رسیده، آن فقط نیرو و قوتی است که به انتخاب خودم نمیتوانم از آن فرار کنم.
هوش مصنوعی: اگر او راضی باشد، خوب است و اگر نه، باید به او بگویم که عمر دوبارهای به من بدهد و به خودم بقبولانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زیرش عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر
یک نام او عطارد و یک نام اوست تیر
عاجز شود ز اشک دو چشم و غریو من
ابر بهارگاهی و بختور در مطیر
گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر ترا
[...]
نیک اختیار کرد خداوند ما وزیر
زین اختیار کرد جهان سر بسر منیر
کار جهان بدست یکی کاردان سپرد
تا زو جهان همه چو خورنق شد وسدیر
چون او نبوده اند، اگر چند آمدند
[...]
با خویشتن شمار کن ای هوشیار پیر
تا بر تو نوبهار چه مایه گذشت و تیر
تا بر سرت نگشت بسی تیر و نوبهار
چون پر زاغ بود سر و قامتت چو تیر
گر ماه تیر شیر نبارید از آسمان
[...]
نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژیر
با طالع مبارک و با کوکب منیر
ابر سیاه چون حبشی دایهای شدهست
باران چو شیر و لالهستان کودکی بشیر
گر شیرخواره لاله ستانست، پس چرا
[...]
ای کرده تیره روز معادی بتیغ و تیر
آمد بخدمت تو گرانمایه ماه تیر
بنشین بناز شاهی و باده دریده خور
لب را ز نوش بهره و جان را ز باد تیر
رفتی بتاختن بسوی شهر دشمنان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.