گنجور

 
کلیم

در آتش ار فکنم تخم مهربانی را

دهم به تربیتش آب زندگانی را

به دوستی که گرَم دسترس به جان باشد

به مزد، کینه دهم دشمنان جانی را

حنای عیش جهان چون شفق نمی‌ماند

دلا ز دست مده اشک ارغوانی را

تعلقم به حیات است وقت پیری بیش

که مفت باخته‌ام موسم جوانی را

غمی ز کار فرو بسته نیست، می‌ترسم

که از بدیههٔ اشکم برد روانی را

به آن رسیده کز آئینه رو بگردانی

چه خوش رسانده‌ای آئین سرگرانی را

به اختیار جهان دلنشین کس نشود

چنانکه منزل بی آب کاروانی را

به سرو خانگی ار آشنا شود قمری

به بال اره کند سرو بوستانی را

کلیم بخت مرا روز خوش نصیب نکرد

مباد یاد کنم عهد شادمانی را

 
 
 
سیف فرغانی

نگار من که بلب جان دهد جهانی را

ببوسه یی بخرد از تو نیم جانی را

میان وصل و فراقش ز بهر ما سخنست

دو پادشا بخصومت خورند نانی را

میان دایره روی او ز خال سیاه

[...]

صائب تبریزی

رساند ابر به جایی گهرفشانی را

که برد کوه غم از سینه ها گرانی را

درین دو هفته که در آتش است نعل بهار

مده چو لاله ز کف جام ارغوانی را

مدار دست ز تعمیر دل درین موسم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
آشفتهٔ شیرازی

بگویم ار ز غم عشق داستانی را

چو خویش واله و شیدا کنم جهانی را

به بوی آنکه شوم طعمه سگان درش

نهفته‌ام به بدن مشت استخوانی را

نمانده است تمیزی میانه من و غیر

[...]

پروین اعتصامی

خمید نرگس پژمرده‌ای ز اَنده و شرم

چو دید جلوهٔ گلهای بوستانی را

فِکند بر گلَ خودروی دیدهٔ امید

نهفته گفت بدو این غم نهانی را

که بر نکرده سر از خاک، در بسیط زمین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه