گنجور

 
کلیم

بحال بد دل از چشم تر افتاد

سیه گردد چو در آب اخگر افتاد

تو گر با این لب شیرین بخندی

بشیر صبح خواهد شکر افتاد

چه خواری کز وفاداری ندیدم

کنم صد شکر کز عالم بر افتاد

هنر کم ورز گیتی باغبانیست

که خواهان نهال بی بر افتاد

ز کوکب جز سیه روزی ندیدم

خوشا بختی که او بی اختر افتاد

گزیدم بند بند نیشکر را

سرانگشت ندامت خوشتر افتاد

حدیث عقل و عشق از من چه پرسی

چراغی بود با صر صر در افتاد

چه چسبانست با دل صحبت عشق

بدست طفل، مرغ بی پر افتاد

کلیم آخر ز بیداد که نالیم

بکشت ما گذار لشکر افتاد

 
sunny dark_mode