زهی خجسته بیانی که بال شهرت یافت
ز جنبش دو لبت گاه نطق مرغ سخن
به عهد نور ضمیرت ز پرتو خورشید
غبار آرد هر روز دیدهٔ روزن
زبهر آنکه صفا گیرد از ضمیرت وام
ز کوهسار شود آینه جلای وطن
نسیم خلق تو بر گلستان وزید که نیست
زغنچه فرقی تا نافهٔ غزال ختن
چراغ لاله و گل در خزان بیفروزد
ز چرب نرمی خلق تو یابد ار روغن
خدیو کشور دلها به حسن خلق تویی
چنانکه باشد دل پادشاه ملک بدن
شمیم غنچه ز فانوس می شنیدندی
عبیر خلق تو افشاندی ار به پیراهن
زبون تست بروز ملایمت خصمت
بلی ز آب شود بیش حدت آهن
سخن شناسان بی معنیی نمی دانند
خطابت آنکه نگنجد به بحر قطعهٔ من
چنان بلند بود نام نامیت به جهان
که کوتهی است بر اندام او لباس سخن
به روز معرکه از فرط جوهر ذاتی
زنی برهنه چو شمشیر بر صف دشمن
ز بار منت جوشن همیشه آزادی
ترا که نام تو کافی است بهر حرز بدن
ز برق شعلهٔ شمشیر مهر تمثالت
عدوی جاه تو آسوده زیر ابر کفن
چو مهر پنجه ات از بسکه گرم زرپاشی است
ز دشت کوه به پیشت بگسترد دامن
گل از خزانهٔ جود تو صاحب زر شد
ز ابر دست عطایت نهال گشته چمن
اگر نبودی جود تو علت غایی
صدف به گوهر هرگز نمی شد آبستن
تو آن کریم نژادی که سر برون آرد
به شوق دست عطایت جواهر از معدن
ز بیم شحنهٔ عدل تو پرتو خورشید
به خانه ای نتواند فتاد از روزن
همین نه بحر ز گرداب دم به خود ورزید
کشیده کوه ز بیم تو پای در دامن
گداز هیبت قهر تو لعل را در کان
روان کند به رگ سنگ همچو خون به بدن
ز تند باد فنا دامن حمایت تو
چراغ دولت و اقبال را بود مامن
چو چید پنجهٔ قهرت بساط نرد نبرد
بروز معرکه با خصم عافیت دشمن
ز ششپر تو نباشد عجب عدوی ترا
اگر به ششپر افتاده مهرهٔ گردن
مدام ساقی قهرت به کاسهٔ سر خصم
ز آب تیغ بریزد شراب مردافکن
ز بس به دور تو عامست خوشدلی و نشاط
دهان خنده ز گل پای تا سر است چمن
نشاط موسم اردیبهشت و فروردین
به عهد خرمی تست با دی و بهمن
کسی نمانده که باشد به قید غم امروز
به غیر من که اسیرم بگو نه گونه محن
کسی نمی شنود بوی خرمی هرگز
به رنگ غنچهٔ شاخ شکسته از دل من
شکسته خاطرم از بس ز کم عنایتیت
نه مانده است دل فکر و نه زبان سخن
دلم چنین که سراسیمه گشته است از غم
ز بعد جرم ندانم چه بایدم گفتن
مدام پنجهٔ بی طاقتیم زین اندوه
رسانده چاک گریبان چو غنچه تا دامن
مرا که لطف توام برگرفته است از خاک
امیدم آنکه دگر بر زمین نیفتم من
به گوش هر که رسد در شگفت می ماند
ز کم عنایتیت با فدایی چون من
کسی که رانده ز بزمت زبونی بختش
به خون نشسته چو مینای باده تا گردن
اگر نه جرم کند بنده ات گنهکار است
چنین که طبع تو مایل بود به بخشیدن
غبار من که نیارد به دامنت زد دست
به حیرتم که چسان در دلت نموده وطن
از آنکه مظهر عفو تو گشته تقصیرم
به چشم کم گنهم را نمی توان دیدن
بدی ز بنده و نیکی ز صاحبان باشد
بود گناه ز جویا و از تو بخشیدن
بدست لطف چنان برگرفتی از خاکم
که گشته است فلک سا کلاه گوشهٔ من
عنایت تو به مثل منی بدان ماند
که خاک تیره ز مهر برین شود روشن
اگرچه نیست مرا قابلیت کرمت
ترا گزیر نباشد ز نیکویی کردن
زبان زعهدهٔ شکر تو برنمی آید
کنم به ذکر دعا بعد ازین تمام سخن
بگیر ساغر دولت به رغم بدخواهان
بنوش بادهٔ عشرت به کوری دشمن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به ستایش و تمجید از شخصیت و کردار یک فرد بزرگ و نیکوکار پرداخته است. شاعر با زبانی دلنشین از ویژگیهای خوب صاحب کلام و صفاتش چون سخنوری، عشق و بخشش یاد میکند. او به صفای دل و جوانمردی این شخص اشاره دارد و بیان میکند که عشق و محبت او بر همه جا سایه انداخته است.
شاعر از غم و مشکلات خود نیز سخن میگوید و از کملطفی این شخص نسبت به خودش احساس نارضایتی کرده، اما در عین حال امید دارد که بار دیگر توجه او را جلب کند. او به قدرت و تاثیر این فرد بر دیگران و جامعه اشاره میکند و ابراز میدارد که وجود او سبب خوشحالی و نشاط در زندگی مردم است. در نهایت، شاعر دعا میکند که این فرد بزرگواره همواره به نیکی و بخشش ادامه دهد و برکت و شادی را به اطرافیان خود هدیه کند.
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن گفتار زیبایی که از حرکت لبهایت بر سر زبانها افتاد و مانند آواز پرندهای در گوشها جا گرفت.
هوش مصنوعی: به خاطر نور و روشنی که از درون تو میتابد، هر روز غبار و تیرگی را از دیدهها پاک میکنی.
هوش مصنوعی: برای اینکه روح تو از پاکی و صفا برخوردار شود، مانند آینهای که از کوهسار بهدست آمده، باید به جلای وطن برگردی.
هوش مصنوعی: نسیم لطیف وجود تو در باغ گل وزیدن گرفت، زیرا هیچ تفاوتی بین غنچه و نافهٔ غزال خراسان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: چراغ لاله و گل در فصل پاییز میتواند با نرمی و لطافت وجود تو روشن شود، اگر که به آن روغن نرم و چرب بدهی.
هوش مصنوعی: تو ای محبوب، با حسن خلق و نیکوییات، فرمانروای دلها هستی، درست همانطور که دل پادشاه بدنش را هدایت میکند.
هوش مصنوعی: عطر گلبرگها از چراغ میرسید و اگر به پیراهن تو بود، بوی خوشی را در فضا پخش میکرد.
هوش مصنوعی: زبان تو نشاندهندهی نرمی و ملایمت در برخورد با دشمنت است، آری، از آب که فراتر رود، آهن میشود.
هوش مصنوعی: سخنشناسان نمیتوانند معنای بیمعنا را بفهمند، زیرا تو از آن کسی هستی که در عمق اشعار من جای نمیگیرید.
هوش مصنوعی: به گونهای مشهور و بلندآوازهای بودی که واژهها و الفاظ قادر به توصیف شایستگیهای تو نیستند و به قولی، لباس گفتار برای تو کوتاه و ناکافی است.
هوش مصنوعی: در روز نبرد، به خاطر ویژگیهای واقعیاش، زنی عریان مانند شمشیری بر علیه صف دشمن میجنگد.
هوش مصنوعی: برای نگهداری از آزادیات، در برابر سختیها و خطرات، همواره به یاد آور که نام تو بهتنهایی میتواند محافظی قوی برای بدنت باشد.
هوش مصنوعی: از درخشش و روشنی شمشیر عشق تو، دشمن نادانیات به آرامش زیر پوشش ابر فراموشی رفته است.
هوش مصنوعی: چون خورشید دستانت به قدری گرم و درخشان است که مانند طلا درخشش دارد، دشت و کوه به خاطر تو دامن خود را به سوی تو گسترش دادهاند.
هوش مصنوعی: گل به لطف و بخشش تو شکوفا و زیبا شده است، و زیر بارش بخششهای تو، چمن به سرسبزی و زندگی افتاده است.
هوش مصنوعی: اگر بخشندگی تو نبود، صدف هرگز به گوهر نمیرسید و نمیتوانست آن را درون خود پرورش دهد.
هوش مصنوعی: تو از خانوادهای نیکو هستی که محبت و سخاوتت باعث میشود تا گنجهای ارزشمند را به دیگران ببخشی.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از بازرس عدالت تو، پرتو خورشید نمیتواند به داخل خانهای وارد شود.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن قدرت و تأثیرات عمیق احساسات و ترس در زندگی انسانها میپردازد. بیان میکند که حتی در دل بزرگترین مشکلات و چالشها، مانند گرداب و دریا، تحمل و ایستادگی وجود دارد. اگرچه ممکن است کوهها به خاطر ترس و ناشناختهها جابجا شوند، اما در نهایت انسانها باید با شجاعت و عزم در برابر این چالشها قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: قوت و عظمت خشم تو به قدری است که حتی سنگها را ذوب میکند و آنها را مانند خون در رگها به جریان میاندازد.
هوش مصنوعی: در مقابل تندباد زوال، حمایت تو همچون پناهگاهی است که چراغ خوشبختی و آینده را محفوظ نگه میدارد.
هوش مصنوعی: زمانی که قهر و خشم تو برچیده شود، دیگر در میدان نبرد با دشمنان، آرامش و آسایش جایی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر در دستان تو زنجیری از مهرهها باشد، نباید تعجبی در آن باشد که تو هم به سرنوشت آنها دچار شوی.
هوش مصنوعی: ساقی همیشه با قهری که دارد، با آب تیغ در کاسهٔ سر دشمن، شرابی میریزد که همگان را به زمین میزند.
هوش مصنوعی: به خاطر محبوبیت و زیبایی تو، همه اطراف تو شاد و خوشحال هستند. لبخند و شادی در چهرهها مانند گلهایی هستند که از سر تا پای باغستان باز شدهاند.
هوش مصنوعی: بهار و زیباییهای اردیبهشت و فروردین به خاطر خوشحالی و خوشی توست، در حالی که زمستانهای سرد دی و بهمن با خود غم و ناراحتی را به همراه دارند.
هوش مصنوعی: هیچکس نیست که درگیر غم و اندوه امروز باشد به جز من که در زنجیر رنجهای مختلفی گرفتارم.
هوش مصنوعی: هیچکس بوی شادی و خوشی را که از دل من برمیخیزد نمیشنود، مانند رنگ غنچهای که بر روی شاخهای شکسته قرار دارد.
هوش مصنوعی: دلbreaker مانده من از بس که محبت تو کم بوده است، نه دل توان فکر کردن دارد و نه زبان قدرت سخن گفتن.
هوش مصنوعی: دل من از غم بسیار بیتاب و پریشان شده است و از شدت ناراحتی نمیدانم چه باید بگویم.
هوش مصنوعی: مدام در حال استرس و بیقراری هستیم از این غم، که مانند غنچهای که چاک شده، دامنمان را نیز میچسبد.
هوش مصنوعی: من که محبت و رحمت تو مرا از زمین امید بالا برده، دیگر نمیخواهم بر زمین بیفتم.
هوش مصنوعی: هر کسی که صدای تو را بشنود، از کم توجهی تو به کسی مانند من در شگفت میماند.
هوش مصنوعی: کسی که از مهمانی و مجالس دور افتاده، به دلیل بدشانسی و ناگواری، همچون مینای پر از شراب که تا گردن پر شده، در غم و اندوه غوطهور است.
هوش مصنوعی: اگر بندهات گناهی کرده باشد، این تویی که به بخشش تمایل داری.
هوش مصنوعی: غبار من که نمیتواند به دامنت بچسبد، مرا به تعجب واداشته است که چگونه در دل تو جایی برای من ساختهای.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه من نماینده بخشش تو هستم، خطایم به نظر نمیرسد و نمیتوان آن را دید.
هوش مصنوعی: بدی از انسانها ناشی میشود و نیکی از صاحبان خیر؛ گناه از پرسشگران است و بخشش از تو.
هوش مصنوعی: با نیکی تو چنان مرا از زمین بلند کردی که آسمان نیز کلاهی بر سر من گذاشته است.
هوش مصنوعی: محبت و توجه تو به من مانند این است که خاک سیاه و تیره با نور مهر و محبت روشن و روشنتر شود.
هوش مصنوعی: گرچه من لایق بخشش تو نیستم، ولی این باعث نمیشود که تو از نیکوکاری دست برداری.
هوش مصنوعی: زبانم از زیبایی و شیرینی حرفهای تو عاجز است، پس از این به دعا و طلب کمک از تو بسنده میکنم و باقی سخن را اینگونه ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: دستت را به سوی شیشهای پر از خوشبختی دراز کن و از نوشیدنی خوشیها بنوش، غافل از دلسوزیها و حسادتهای دیگران.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.