گنجور

 
جویای تبریزی

بسکه نرم و صاف باشد سربسر اعضای او

همچو کفش افتد برون رنگ حنا از پای او

شوخ بیباکی که دنبال دلم افتاده است

فتنه چشم، آشوب زلفست و بلا و بالای او

اخگری دارد ز هر داغ دل آهم زیر پا

نیست بیجا اینقدر از جای جستن های او

از سیهکاری شهی کاتش فروز ظلم شد

حلقهٔ داغ است گویی وسعت دنیای او

هست جویا فارغ از اندیشهٔ روز حساب

هر کرا باشد امیرالمؤمنین مولای او

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

ای صبا برگرد امشب گرد سر تاپای او

صد هزاران سجده کن در عشق یک یک جای او

جان ما را زندهٔ جاوید گردانی به قطع

گر نسیمی آوری از زلف عنبرسای او

گر سر انگشت بی حرمت به زلف او بری

[...]

اثیر اخسیکتی

سیم اگر پیش سمن لافی زد از سیمای او

سر و باری گیست تا گوید که من، بالای او

بر سر آنست مه، کز آسمان یک شب فتد

با سری در محنت سودای او، در پای او

گیسوی ده پای او، هر تا کزو بار افکنی

[...]

سلمان ساوجی

آنکه می‌گردید رای آسمان بر رای او

خون گری ای آسمان بر رای ملک آرای او

آن سرافرازی که تا او بود در عالم نبود

هیچ مردی را به مردی دست برد رای او

ای دریغا سرو بالایی که چشم کس ندید

[...]

کمال خجندی

گر مرا صد سر بوَد هر یک پر از سودای او

چون سر زلفش بیفشانم به خاک پای او

چشم ما از گریه شد تاریک چون سازیم جاش

نیست جای چشم روشن خود که باشه جای او

با خیالش مردم چشمم نمی‌آید به چشم

[...]

حسین خوارزمی

بر جگر آبم نماند از آتش سودای او

خاک ره گشتم در این سودا که بوسم پای او

بستم از غیرت در دل را بروی غیر دوست

تا که خلوتخانه چشم دلم شد جای او

دارم از جنت فراغت با رخ جان پرورش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه