بسکه نرم و صاف باشد سربسر اعضای او
همچو کفش افتد برون رنگ حنا از پای او
شوخ بیباکی که دنبال دلم افتاده است
فتنه چشم، آشوب زلفست و بلا و بالای او
اخگری دارد ز هر داغ دل آهم زیر پا
نیست بیجا اینقدر از جای جستن های او
از سیهکاری شهی کاتش فروز ظلم شد
حلقهٔ داغ است گویی وسعت دنیای او
هست جویا فارغ از اندیشهٔ روز حساب
هر کرا باشد امیرالمؤمنین مولای او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیبایی و خاصیتهای جذاب فردی میپردازد که به نظرش نرم و صاف است، همانند کفشهایی که بر روی رنگ حنا افتادهاند. او اشاره میکند که این شخص، به ویژه در چشمها و زلفهایش، فتنه و شور و شوقی دارد که دل او را تسخیر کرده است. شاعر همچنین از داغ دل و دردهایی که دارد صحبت میکند و احساس میکند که این فرد به سبب زیباییاش، دنیایی از آتش و حرارت را ایجاد کرده است. در نهایت، او به این نکته اشاره میکند که این شخص از حساب و کتاب دنیا فارغ است و روحش به امیرالمؤمنین پیوند دارد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بدن او آنقدر نرم و صاف است که مانند کفشی روی آن میافتد و رنگ حنا از پایش به بیرون میآید. یعنی زیبایی و لطافت ظاهری او چنان است که هر چیزی به راحتی بر آن نشسته و نمایان میشود.
هوش مصنوعی: عشقی بیپروا و شوخ که به قلب من نزدیک شده، ناشی از زیبایی چشمانش و نابسامانیهای زلفش است و کلا بالای سر او مشکلات و بلاهایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسی عمیق از ناراحتی و دلتنگی است. شاعر به آتش و داغی اشاره میکند که از دلهای زخمی او برمیخیزد. این احساسات چنان عمیق و سوزان هستند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت. او همچنین به این نکته اشاره میکند که تلاشهای او برای فرار از این احساسات بیفایده است و نمیتواند از جایی که هست دور شود. بهطور کلی، این شعر نشاندهندهی درد و رنج عاطفی است که به سختی قابل کنترل و فراموش کردن است.
هوش مصنوعی: از سیاهیهای یک پادشاه، آتش ظلمانی ایجاد شده است، و گویا دایرهٔ داغی است که وسعت دنیا را در بر گرفته است.
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال حقیقت است و از نگرانیهای روز قیامت بیخبر است، هر فردی که مولایش امیرالمؤمنین باشد، در واقع بزرگ و محترم است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صبا برگرد امشب گرد سر تاپای او
صد هزاران سجده کن در عشق یک یک جای او
جان ما را زندهٔ جاوید گردانی به قطع
گر نسیمی آوری از زلف عنبرسای او
گر سر انگشت بی حرمت به زلف او بری
[...]
سیم اگر پیش سمن لافی زد از سیمای او
سر و باری گیست تا گوید که من، بالای او
بر سر آنست مه، کز آسمان یک شب فتد
با سری در محنت سودای او، در پای او
گیسوی ده پای او، هر تا کزو بار افکنی
[...]
آنکه میگردید رای آسمان بر رای او
خون گری ای آسمان بر رای ملک آرای او
آن سرافرازی که تا او بود در عالم نبود
هیچ مردی را به مردی دست برد رای او
ای دریغا سرو بالایی که چشم کس ندید
[...]
گر مرا صد سر بوَد هر یک پر از سودای او
چون سر زلفش بیفشانم به خاک پای او
چشم ما از گریه شد تاریک چون سازیم جاش
نیست جای چشم روشن خود که باشه جای او
با خیالش مردم چشمم نمیآید به چشم
[...]
بر جگر آبم نماند از آتش سودای او
خاک ره گشتم در این سودا که بوسم پای او
بستم از غیرت در دل را بروی غیر دوست
تا که خلوتخانه چشم دلم شد جای او
دارم از جنت فراغت با رخ جان پرورش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.