گلستان بیبر رویی به زندان میزند پهلو
گل از هر خنده بر چاک گریبان میزند پهلو
چه غم گر دامنم شد زرق خارستان این وادی
که جیب پارهام چون گل به دامان میزند پهلو
گرفتار ترا اندیشهٔ عریانتنی نبود
به گردن طوق عشقش بر گریبان میزند پهلو
به راه عاشقی پا بیخبر دل در خطر باشد
که هر خاری در این وادی به مژگان میزند پهلو
کند هموار ناز یار بیاندامی دل را
که پرچین چون شود ابرو به سوهان میزند پهلو
دهد کم را شکوه عشق جویا رتبهٔ بیشی
که اینجا قطره بر دریای عمان میزند پهلو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی حال و هوای عاشق و معشوق میپردازد. شاعر از زیبایی گل و غم دل در کنار هم صحبت میکند. عشق و تلاش برای رسیدن به معشوق، با وجود زخمها و مشکلاتی که پیش روست، توصیف شده است. او اشاره میکند که عشق میتواند به زندگی رنگ و بویی خاص ببخشد و با وجود درد و رنج، زیباییها را به نمایش بگذارد. در نهایت، شاعر به شدت جذب زیباییهای معشوق است و عشق را به عنوان یک نیروی قوی و تاثیرگذار در زندگی میبیند.
هوش مصنوعی: گلستانی که بدون گل باشد، مانند زندان است و به هیچ وجه زیبا نیست. هر کس که به چهرهٔ گل لبخند بزند، از زیبایی و شادی آن بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: چه غمی دارد اگر دامنم پر از خارهای این بیابان شود، در حالی که جیب پارهام مثل گل به دامن میزند و به من نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: انسانی که به عشق گرفتار شده، به اندازهٔ کافی از دنیای مادی و جسمانی دور شده است و دیگر نگران مسائل ظاهری و عریان نیست. او فقط درگیر عشق است و همین عشق او را به فعالیت و جنبش وا میدارد.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، اگرچه دل بیخبر و بیدغدغه است، اما باید بدانیم که هر نیش و گزندی که در این راه وجود دارد، ممکن است به نتیجه و آسیبهای جدی منجر شود.
هوش مصنوعی: محبوب با نازش دل من را آرام میکند، به طوری که وقتی ابروهایش به شکل قوس در میآید، زیباییاش مانند سوهان به قلبم میزند و آن را میسوزاند.
هوش مصنوعی: عشق به افرادی که کمتر دارند، ارزش و اهمیت بیشتری میدهد و آنها را تشویق میکند که به دنبال مقام و مرتبه بالاتری باشند. زیرا در اینجا، وجود یک قطره در برابر دریای بزرگ عمان فقط یک کنش کوچک است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمین از اشک پرشورم به طوفان می زند پهلو
ز آب گوهره ساحل به عمان می زند پهلو
ندارد کوتهی در دلربایی زلف ازان عارض
که مصرع چون بلند افتد به دیوان می زند پهلو
ز فکر کاکل او خاطر آشفته ای دارم
[...]
کسی داند که هر بیتش به دیوان میزند پهلو
که این مطلع به آن حسن به سامان میزند پهلو
شب هجران سفید از گریه شد گر دیده، خندانم
که چشم من به صبح پاکدامان میزند پهلو
خسک در دیده از محرومی شاخ گلی دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.