گنجور

 
جویای تبریزی

ساقی بیار باده و عیشم به کام کن

زین بیش خون مکن به دلم می به جام کن

در خون آرزوی تو عمری است می تپد

کار دلم به نیم نگاهی تمام کن

تا چند از خمار توان دردسر کشید؟

دست هوس ز می کش و عیش مدام کن

با یار باده نوش و مخور آب دور ازو

تفریق در میان حلال و حرام کن

از چشم غیر در رگ جانم نهفته وار

یعنی که تیغ آن مژه را در نیام کن

جویا ز رهزنان هوا پاس دل بدار

این کلبه را نمونهٔ دارالسلام کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فلکی شروانی

بر دوستان ز جود خود انعام عام کن

بر دشمنان ز کین خود اندام دام کن

ادیب صابر

بلبل رسید نغمه بلبل رها مکن

گلبن شکفت جز همه برگل ثنا مکن

از روی دوست دیده خود را تهی مدار

وز دست خویش دسته گل را جدا مکن

گر عهد کرده ای که نگیری قدح به دست

[...]

مولانا

جانا بیار باده و بختم تمام کن

عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن

زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست

دفع کسوف دل کن و مه را غلام کن

همچون مسیح مایده از آسمان بیار

[...]

امیرخسرو دهلوی

جانا، شبی به کوی غریبان مقام کن

چون جان دهیم در کف پایت خرام کن

داری به زیر غمزه و لب مرگ و زندگی

تا چند جان دهم، به زبان ناتمام کن

دعوی خونبهای دل خویش می کنم

[...]

سلمان ساوجی

جز بند زلفش ای دل دیوانه جا مکن

بس نازک است جانب رویش رها مکن

از من دلا منال که دادی مرا به دست

کاین جور دیده کرد تو بر من جفا مکن

دیدش نخست دیده و رفتی تو بر اثر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه