غیر را امشب کباب از اختلاط یار کن
باده بستان از کفش در کاسهٔ اغیار کن
آمد و رفت نفس پیوسته در سوهانگری است
چند بی اندامی ای دل، خویش را هموار کمن
جام طاقت را که در هجر تو پرخون دل است
از شراب رنگ و بو چون گل بیا سرشار کن
سوختی چون در غم او، شکوه کافر نعمتی است
داغهای سینه را مهر لب اظهار کن
العطش زن گشته سرتا پا وجودم ساقیا
این سفال تشنه لب را رشحه ای در کار کن
از تبسم ریز در پیمانه ام صاف مراد
باده در جام من و خون در دل اغیار کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شبنشینی و استفاده از شراب و لذتهای آن اشاره میکند. او از معشوقهاش میخواهند که با زیبایی و طراوت خود، حال او را بهتر کند و با بادهای رنگین دل او را شاداب کند. همچنین، شاعر از غم و دلتنگی ناشی از دوری یار سخن میگوید و آرزو دارد که با نوشیدنی، دلش را تسکین دهد. او به تشنگی وجودش اشاره کرده و میخواهد تا از زلالی و زیبایی لحظات پر از شوق و اشتیاق بهرهمند شود. در نهایت، شاعر به تضاد میان دردهای درون و لذتهای ظاهری اشاره میکند و از دیگران میخواهد که در این دنیای پر از سختی، حس خوشی و شادی را به او برسانند.
هوش مصنوعی: امشب برای افراد دیگر، که شامل غیر از دوستان و آشنایان میشود، مهمانی بگذار و با محبت و خوشحالی، از شراب لذت ببر و آن را از دست آنها به دست بیاور.
هوش مصنوعی: نفس انسان مانند سوهانی است که مدام در حال آمد و رفت است. ای دل، زمانی را صرف اصلاح خود کن و تلاش کن تا به حالت متعادل و درست برسی.
هوش مصنوعی: به من ز یک جام پر از درد و اندوه، که به خاطر دوری تو قلبم زجر کشیده، شراب خوشعطر و رنگین بده تا آن را پر کنم.
هوش مصنوعی: اگر تو در غم او بسوختی، شکایت نکن، زیرا این شکایت مانند کافر است که از نعمتهایش شکایت دارد. داغهای سینهات را با لبخند نشان بده.
هوش مصنوعی: من به شدت تشنهام و وجودم از این عطش پر شده است، ای ساقی! لطفاً به این ظرف خشک و تشنه قدری آب برسان.
هوش مصنوعی: با لبخند خوش، مایعات در جام من به آرامی میچکد و آرزوی نوشیدنی را در دل دارم و در عین حال، غم و ناراحتی را برای دیگران به جا میگذارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان
ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن
همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون
نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن
راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو
[...]
سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من
سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن
سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه
در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن
نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام
[...]
ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن
جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن
هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند
گویی اندر روح تو مضمر همیگردد بدن
گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب
[...]
ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن
روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن
مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق
سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن
از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.