کی کمال مرد بدخو بر کسی گردد عیان
گشته در دیوار پشت چین پیشانی نهان
بسکه از بیم تو دزدیم نفس در جیب دل
می چکد از مد آهم خون چو شاخ ارغوان
عنکبوت آسا دوم سوی تو بر تار نگاه
از طلب هرگز نمانم گرچه گشتم ناتوان
قد ز بار حرص در ایام پیری گشته خم
در خور بازوی طاقت نیست زور این کمان
هرگز از جوش حیا جویا نشد دمساز دل
با وجود آنکه دارد چشمش از مژگان زبان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق و پیچیده انسانی و درد و رنج ناشی از عشق و خواستههای ناشدنی صحبت میکند. شاعر به تصویرسازی از احوالات خود در مواجهه با معشوق میپردازد و نشان میدهد که چطور عشق میتواند انسان را ضعیف و ناتوان کند. او از حیا و شرم سخن میگوید و با استفاده از تشبیهات زیبا، تلاش میکند تا احساسات خود را منتقل کند. در نهایت، او به وضعیت خود در پیری و بار سنگین آرزوها اشاره میکند و از نبود قدرت کافی برای تحمل این بار میگوید.
هوش مصنوعی: کمال و خوبی یک آدم بدخلق هرگز بر کسی روشن و آشکار نخواهد شد؛ مانند اینکه چیزی پنهان در دیوار و پشت پرده نمیتواند خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از تو، نفسهایم را در دل مخفی کردهام و آلامم به قدری زیاد است که گویی خونم در دل میجوشد، مانند شاخی که گل ارغوانی را به بار میآورد.
هوش مصنوعی: مانند عنکبوت که با دقت و توجه به تارهایش مینگرد، من نیز با تمام وجود به تو نگاه میکنم و هرگز از تلاش برای رسیدن به تو بازنمیمانم، حتی اگر ضعیف و ناتوان شده باشم.
هوش مصنوعی: در پیری به خاطر حرص و طمع، بدنم خمیده و ناتوان شده است و دیگر قادر به کشیدن کمان نیستم.
هوش مصنوعی: هرگز از احساس حیا دست بر نداشت و به محبوبش که با او در ارتباط است، نپرداخت. با این که او چشمانش را با مژگان زیبا تزیین کرده است، اما هنوز هم نمیتواند احساساتش را به درستی بیان کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان
بیروان تن پیکری پاکیزه چون بیتنْ روان
گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش
ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان
از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد
[...]
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
[...]
سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی
پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای
[...]
خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند
پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان
تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.