گنجور

 
ابوسعید ابوالخیر

بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

تا که می‌جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم

گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان

در خیال من نیامد در یقینم هم نبود

بی نشانی که صواب آید ازو دادن نشان

چند گاهی عاشقی برزیدم و پنداشتم

خویشتن شهره بکرده کو چنین و من چنان

در حقیقت چون بدیدم زو خیالی هم نبود

عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان

لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان

عنصری

چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان

بیروان تن پیکری پاکیزه چون بی‌تنْ روان

گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش

ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان

از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان

بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان

بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی

پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان

ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند

پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان

تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها

تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان

ازرقی هروی

مهرگان نو در‌آمد‌، بس مبارک مهرگان

فال سعد آورد و روز فرخ و بخت جوان

ملحم دینار‌گون پوشید باغ مشکبو‌ی

ز‌آن سپس کش فرش و کسوت بود برد و پرنیان

برگ چون دینار زراندود شد بر شاخسار

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه