گنجور

 
جویای تبریزی

زین بیش جور با دل خونین ما مکن

با ما جفا مکن، مکن ای بیوفا مکن

سهل است جور، ترک محبت ز ما مکن

خون می چکد ز قطع تعلق بیا مکن

از ترک مدعاست که گردد دعا قبول

دست دعا بلند پی مدعا مکن

رنگ حیا ز شوخی می بر رخت شکست

لبریز باده شیشهٔ ناموس را مکن

ناصح خدا به دل شکنی کی بود رضا؟

منعم ز می برای رضای خدا مکن

ساقی به قدر ظرف به پیمانه ریز می

دل را از این زیاده به خود مبتلا مکن

دامان ناز را به میان بیش از این مزن

پیراهن تحمل جویا قبا مکن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فلکی شروانی

بر دوستان ز جود خود انعام عام کن

بر دشمنان ز کین خود اندام دام کن

ادیب صابر

بلبل رسید نغمه بلبل رها مکن

گلبن شکفت جز همه برگل ثنا مکن

از روی دوست دیده خود را تهی مدار

وز دست خویش دسته گل را جدا مکن

گر عهد کرده ای که نگیری قدح به دست

[...]

مولانا

جانا بیار باده و بختم تمام کن

عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن

زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست

دفع کسوف دل کن و مه را غلام کن

همچون مسیح مایده از آسمان بیار

[...]

امیرخسرو دهلوی

جانا، شبی به کوی غریبان مقام کن

چون جان دهیم در کف پایت خرام کن

داری به زیر غمزه و لب مرگ و زندگی

تا چند جان دهم، به زبان ناتمام کن

دعوی خونبهای دل خویش می کنم

[...]

سلمان ساوجی

جز بند زلفش ای دل دیوانه جا مکن

بس نازک است جانب رویش رها مکن

از من دلا منال که دادی مرا به دست

کاین جور دیده کرد تو بر من جفا مکن

دیدش نخست دیده و رفتی تو بر اثر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه