گنجور

 
جویای تبریزی

بی جان بود قدح شب آدینه بر زمین

مالد ز تشنگی بط می سینه بر زمین

پاشید گل زشرم صفای تو در چمن

از برگ برگ خویش زد آیینه بر زمین

عشق از نخست داده مرا صاف بیخودی

افتاده ام ز مستی دیرینه بر زمین

رطل هواگران زنم فیض گشته است

امروز ابر چون نکشد سینه بر زمین

جویا به جرم صافدلی، چرخ فتنه جو

هر شام مهر را زند از کینه بر زمین

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

ما از صفای سینه بی کینه بر زمین

مالیده ایم چهره آیینه بر زمین

از راه خلق مطلب ما خار چیدن است

گر می کشیم خرقه پشمینه بر زمین

آن خودپرست اگر نه گرفتار خود شده است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه