تا بود سودای زلفش در سر شوریدهام
دانهٔ زنجیر میریزد سرشک از دیدهام
از تنم پیکان او زنجیر میآید برون
در شب هجران او از بس به خود پیچیدهام
چشم بینایی است هر داغی دل آشفته را
بس که از جوش حیا زان رو نگه دزدیدهام
نیست جز یخ بلمز از حیرت حدیثی بر لبم
تا زبان ترک چشم یار را فهمیدهام
خاک من جویا پس از مردن غبار خاطر است
بس که از اوضاع ابنای زمان رنجیدهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به عشق و حسرتی عمیق اشاره کرده و از تأثیراتی که عشق بر جان و دل او گذاشته سخن میگوید. او از زنجیرهای عشق و اشکهایی که به خاطر جدایی میریزد، یاد میکند. در شب هجران، خود را به شدت درگیر اندوه و پیچیدگی احساساتش توصیف میکند. شاعر همچنین به داغهای درون و شرم خود از نگاه به محبوب اشاره میکند و احساس میکند که هیچ زبانی نمیتواند احساساتش را بیان کند. در پایان، او از رنجهای خود به خاطر وضعیت زمان و انسانها صحبت میکند و به یاد خاطرات گذشته و غم آنها میافتد.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق به زلف او دیوانهام و اشکهایم مانند دانههای زنجیر از چشمانم میریزد.
هوش مصنوعی: در شبهایی که به دوری او میگذرد، از شدت احساساتم و دلتنگی، حس میکنم که زنجیرها و پیکانی که به من تعلق دارند، به سختی میخواهند مرا آزاد کنند. من از بس در خود فرو رفتهام و در افکارم غرق شدهام، احساس میکنم هیچ چیز نمیتواند مرا رها سازد.
هوش مصنوعی: چشم مانند یک حس بینایی است که میتواند اثرات ناگوار و عواطف آشفته را ببیند. اینقدر از شدت حیا و شرم دلم میجوشد که چشمانم را از روی ترس و حیا میپوشانم.
هوش مصنوعی: در حالتی از شگفتی به سر میبرم و چیزی جز سردی احساساتم را نمیتوانم بیان کنم؛ چرا که با دیدن چشمان معشوق، زبان او را به خوبی درک کردهام.
هوش مصنوعی: بعد از مرگم، خاک من همواره در جستجوی یادگارهایی از زندگی است؛ زیرا به شدت از شرایط و حوادث دنیای آدمها آسیب دیدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک نظر دوش از شکنج زلف او دزدیدهام
زیر هر تار صد شکنجی جهان جان دیدهام
دوش از آن سودا که جانم ز آن میان گوئی کجاست
مرغ و ماهی آرمید و من نیارامیدهام
بیمیانجی زبان و زحمت گوش آن زمان
[...]
هر که گوید کان چراغ دیدهها را دیدهام
پیش من نه دیدهاش را کامتحان دیدهام
چشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف کرد
من پس گوش از خجالت تا سحر خاریدهام
گر چه او عیار و مکار است گرد خویشتن
[...]
چشم خود را دوست میدارم که رویش دیدهام
عاشقم بر گوش خود کآواز او بشنیدهام
ای حریفان من در این مذهب نه امروز آمدم
عشق او در مجلس روحانیان ورزیدهام
چون سماع عاشقانش گرم شد روز الست
[...]
تا فراقت دیدهام خون میچکاند دیدهام
برکَن از سر دیدهام گر جز خیالت دیدهام
رحم کن بر من که بیرویت ز پا افتادهام
سر مپیچ از من که چون زلفت به سر گردیدهام
بارها پیشت ز غربت نامهها بنوشتهام
[...]
تا منور شد ز خورشید رخ او دیدهام
در همه اشیا ظهور صورت او دیدهام
از مذاق جان من بوی دم عیسی نرفت
تا چو موسی نطق آن شیریندهان بشنیدهام
کافرم گر، دیدهام بیعشق او چندان که من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.