از غار راه ریزد عشق رنگ خانه ام
همچو نقش پا ندارم بام و در، ویرانه ام
بسکه در بزمش زحیرت خشک برجا مانده است
موج صهبا چون رگ سنگ است در پیمانه ام
روزی هر کس بود در خورد استعداد او
می نویسد بر صدف گردون برات دانه ام
تا ز داغ آن گل رو سوختم فانوس وار
شد عبیر پیرهن خاکستر پروانه ام
کلبه ام را رتبهٔ دیگر بود از فیض عشق
شیشه بندد بر فلک چینی نمای خانه ام
برق هم از خرمنم جویا به استغنا گذشت
کی به چشم مور آید از ضعیفی دانه ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار بیانگر درد و yearning شاعر برای عشق و زیباییهای آن است. شاعر احساس میکند که در ویرانهای بیپناه و بدون در و بام زندگی میکند و غم و حسرت او را درگیر کرده است. اشاره به "موج صهبا" نشاندهندهی حال روحی اوست که همچون یک مایع در حال حرکت و تجزیه است. عشق برای او همچون نوری است که در دل کلبهی دلش میتابد و او را از خاکستر ناامیدیها بیرون میآورد. در نهایت، شاعر به مقام و رتبه عشق اشاره میکند و اینکه این عشق، برای او به یک فیض و برکت تبدیل شده است. او همچنین به ناتوانی خود در برابر عظمت عشق اعتراف میکند و به زندگیاش رنگ و بویی میبخشد.
هوش مصنوعی: عشق همچون رنگی در خانهام میتابد، اما من در بیخانمانی و ویرانی زندگی میکنم. در این خانه نه بامی دارم و نه دربی، فقط آثار عشق در دلتنگیام باقی مانده است.
هوش مصنوعی: در مهمانی او، به حدی از حیرت و شگفتی در ماندهام که موج شرابم به مانند رگ سنگ در ظرفم بیحرکت است.
هوش مصنوعی: هر فردی بر اساس ظرفیت و توانمندیهایش، سرنوشت و آیندهاش نوشته میشود. در واقع، هر کس که در زندگی با آن مواجه میشود، نتیجه و پیامدهای اعمالش را تجربه خواهد کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر سوختن از درد آن گل، مانند فانوسی روشن شدم و عطر پیراهنم به خاکستر پروانه تبدیل شد.
هوش مصنوعی: کلبهای که دارم از عشق، ارزش و جایگاهی خاص دارد. عشق به قدری در زندگیام تاثیر گذاشته که حتی میتواند بر آسمان و سرنوشت من تاثیر بگذارد و زیبایی خانهام را دوچندان کند.
هوش مصنوعی: برق به خرمنم نگاهی انداخت و بینیازیام را مشاهده کرد؛ اما دانهام به قدری کوچک است که نمیتواند به چشم مور بیاید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن پری دور از من و من در غمش دیوانهام
آشنای اویم و از خویشتن بیگانهام
چون سگ دیوانه بر در ماندهام حیران و زار
نیستم قابل از آن، ره نیست در کاشانهام
داد جام بادهام دل گشت فانی زین طرب
[...]
نوخطان را دوست میدارد دل دیوانهام
من چو مجنون نیستم در عاشقی مردانهام
خضر میگویند بر سرچشمهای برده ست راه
قطره ای گویا چکیده جایی از پیمانهام
عقل را هر لحظه تکلیفیست بر من در جهان
[...]
جوش ذوقم خوشنشین کشور میخانهام
موج فیضم خانهزاد ساغر و پیمانهام
میزنم لاف شکیبایی و از طوفان اشک
موجهء گرداب را مانَد ، مصیبت خانهام
باز در دارالشفای تب گدایی میکنم
[...]
نه سزاوار حرم نه لایق بتخانهام
در خرابآباد دنیا جغد بیویرانهام
فرقم از سرکوب محنت یک نفس خالی نبود
گر ز کار افتاد دستم ریخت بر سر خانهام
بس که هرگز پر ندیدم جام عیش خویش را
[...]
بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانهام
جلوه مهتاب سیلاب است در ویرانهام
صبر من از خارخار شوق پا بر جا نماند
ریشه از دندان موران داشت دایم دانهام
آن سیهروزم ، که در ایّامِ عمرِ خود ندید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.