گنجور

 
جویای تبریزی

سخن سازی چو چشم یار در دنیا نمی باشد

بلایی در جهان مانند آن بالا نمی باشد

به حال هر که از خود رفت چون پی می توان بردن

که در راه زخود رفتن نشان پا نمی باشد

ببر از خلق تا دایم توانی با خدا بودن

کسی کو خود به تنهایی کند تنها نمی باشد

به غیر از دشت وسعت مشربی کان فیضها دارد

چراغی در ته دامان هر صحرا نمی باشد

ز تمکینت گرانبار ادب شد محفل مستان

چو گل وا شو که در بزم می استغنا نمی باشد

ز بس نادیدهٔ مهر و وفایم خوبرویان را

نمی دانم که می باشد مروت یا نمی باشد

به هر تاری ز زلفش عالمی دل بستگی دارد

بلی هر سر که بینی خالی از سودا نمی باشد

شب هجر تو چندان گریه بر من زور می آرد

که شور اشک خونینم کم از دریا نمی باشد

فور است از دورنگی تا به حدی خاطرم جویا

که بتوان گفت در باغم گل رعنا نمی باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمی‌باشد

چو شمست خاطر رفتن به جز تنها نمی‌باشد

دو چشم از ناز در پیشت فراغ از حال درویشت

مگر کز خوبی خویشت نگه در ما نمی‌باشد

ملک یا چشمه نوری پری یا لعبت حوری

[...]

صائب تبریزی

دل یکرنگ در غمخانه دنیا نمی‌باشد

درین بستان گلی غیر از گل رعنا نمی‌باشد

نمی‌اندیشد از زخم زبان هرکس که مجنون شد

ز تیغ کوه کبک مست را پروا نمی‌باشد

ز خود بیگانگان را لازم افتاده است تنهایی

[...]

رفیق اصفهانی

نمی‌گویم ترا مهر و وفا اصلا نمی‌باشد

برای غیر می‌باشد برای ما نمی‌باشد

به بزم چون تو شاهی نیست جا چون من گدایی را

گدایان را بلی در بزم شاهان جا نمی‌باشد

بده بوسی و بستان نقد جان می باش گو ارزان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه