سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد
هوایش پر به دل نزدیک ماند نفس باشد
به حسرت دل ترا از رخنه های سینه می بیند
چو آن بلبل که محو گلشن از چاک قفس باشد
به راه کعبهٔ از خویش رفتن در شب هجران
دلم را نالهٔ پهلو شکافی چون جرس باشد
در این وادی نیارد کامیاب صید مطلب شد
سگ نفسی که از طول املها در مرس باشد
تو از نفس دنی مغلوب خست پیشگان گردی
هما در عالم دون همتی صید مگس باشد
در این دوران بود فریادرس را معنیی جویا
به گوش هر که فریادت رسد فریادرس باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عمیق و جستجوی زندگی و عشق میپردازد. شاعر به سراغ باغ گلشن میرود تا اکسیر حیاتش را بیابد، زیرا هوای آنجا به دلش نزدیک است و نغمههای بلبل به خاطر زیبایی گلها در قفس به محنت افتاده است. او در شب هجران به سوی کعبه سفر میکند و دلش از غم جدا شدن درد میکشد. شاعر بیان میکند که در این وادی، دستیابی به مطلوب مشکل است و انسانها همچنان درگیر دنیا و آرزوهای طولانی هستند. در نهایت، او به دنبال فریادرس است، یعنی کسی که بتواند به کمکش بیاید و به فریادش گوش کند. مضمون کلی شعر به احساس تنهایی، جستجوی معنا و نیاز به ارتباط عاطفی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: به باغ گل برو و اگر آرزوی تو باشد، هوای آنجا به دل نزدیک و نفسگیر است.
هوش مصنوعی: دل من از عمق خودش به حسرت تو نگاه میکند، مانند بلبلی که در قفس گرفتار شده و چاکهای آن را میبیند، در حالی که دلش برای گلستان میتپد.
هوش مصنوعی: در دوری از معشوق، دلم به شدت در حال ناله کردن و شکستن است، گویی که در تاریکی شب و در مسیر کعبه قدم میزنم. صدای دلِ شکستهام همچون صدای جرس میباشد.
هوش مصنوعی: در این مسیر، کسی به موفقیت نمیرسد؛ همچنان که سگی که به امید طولانیمدت در جستجوی شکار است، به هدفش نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر تو تحت تأثیر دنیای مادی قرار بگیری، میشوی همان کسی که در مقابل خستگیها تسلیم شده است. در دنیای پست، کوششهای تو در مسیر همت پایین، هیچ بیشتر از شکار مگس نخواهد بود.
هوش مصنوعی: در این زمان، هر کسی که بتواند صدای کمک تو را بشنود، حتماً میتواند به تو یاری برساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نمی خواهم که کسی با آن شکر لب هم نفس باشد
ولی هر جا که شیرین ست غوغای مگس باشد
طبیب احوال من پرسید گفتم زلف او دال است
گر اهل حکمت است او را همین یک حرف بس باشد
از آن لب گفتم ار بورسی دهی بیش از کنارم ده
[...]
دل آزاد طبعان فارغ از قید هوس باشد
قبای بی گریبان را چه پروای عسس باشد؟
حصار خرمن خود ساز دست خوشه چینان را
که اینجا جامه فتح شکربال مگس باشد
مه محمل نشینی را که من دیوانه اویم
[...]
تسلی کو اگر منظورت اسباب هوس باشد
ندارد برگ راحت هر که را در دیده خس باشد
ز هستی هرچه اندیشی غبار دل مهیا کن
کسوف آفتاب آیینهٔ عرض نفس باشد
درین محفل حیا کن تا گلوی ناله نخراشی
[...]
سزد بلبل به گل گر در گلستان هم نفس باشد
چرا پس جان من در تن گرفتار قفس باشد
چومرغی کز قفس باشد هوای گلشنش بر سر
به سیر عالم علوی مرا در دل هوس باشد
ز جان منچه سزد کاین چنین شد پای بست تن
[...]
مرا از عالم و آدم غم عشق تو بس باشد
به پیش آتش عشقت دلم مانند خس باشد
ازآن روزی که افتادم به دام چون تو صیادی
ازآن رو پیرهن در تن مرا همچون قفس باشد
یکی بازآ به سوی من که از بیطاقتی تا کی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.