نمی خواهم که کسی با آن شکر لب هم نفس باشد
ولی هر جا که شیرین ست غوغای مگس باشد
طبیب احوال من پرسید گفتم زلف او دال است
گر اهل حکمت است او را همین یک حرف بس باشد
از آن لب گفتم ار بورسی دهی بیش از کنارم ده
بگفت این نکته نشنیدی که حلوا باز بس باشد
شنیدم کآن صنم را هست با عشاق دلسوزی
ولی ز آن گونه دلسوزی که آتش را به خس باشد
فلک بر آفتاب و مه رساند پایه قدرم
گرم با خاک پای تو چو زلفت دسترس باشد
کمال از لطف طبع آمد اسیر عشق مهرویان
چو بلبل کز خوش آوازی گرفتار قفس باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به بیان احساسات عاشقانه و تنهایی خود میپردازد. او تمایل ندارد کسی با معشوقش همدم باشد و اشاره میکند که هر جا شیرینی وجود دارد، حشرات نیز وجود دارند. طبیب او از حال او میپرسد و او پاسخ میدهد که زلف معشوقش برای درک حالش کافی است. همچنین، به محبوبش میگوید که حتی اگر چیزی بیشتر از لبهایش به او بدهد، اهمیتی ندارد، زیرا عشق واقعی به یک سادگی خاص نیاز دارد. شاعر به حس دلسوزی معشوق نیز اشاره میکند، اما این دلسوزی را به آتش و خس تشبیه میکند. او در نهایت بیان میکند که عشق و خلق و خوی عاشقانه میتواند انسان را به کمال برساند، مشابه بلبل که با صدای خوشش در قفس گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: نمیخواهم که کسی با زیبایی و شیرینیاش در کنارم باشد، اما در هر جایی که شیرینی وجود دارد، حتماً باید حشراتی مثل مگس هم وجود داشته باشند.
هوش مصنوعی: پزشک حال من را پرسید و من گفتم که زلف او نشانهای از حال من است. اگر او حکمت را درک کند، همین یک جمله برایش کافی است.
هوش مصنوعی: اگر تو از آن لبان زیبا چیز بیشتری بخواهی، بیشتر از آنچه که کنارم هست، دریغ نکن. اما او به من گفت: آیا این نکته را نشنیدی که حلوا تنها به اندازهی خود کافی است؟
هوش مصنوعی: شنیدم که آن معشوق با عاشقان دلسوزی میکند، اما نوع دلسوزیاش شبیه دلسوزیای است که بر آتش خس و خاشاک میریزد.
هوش مصنوعی: آسمان به آفتاب و ماه مقام و ارزش من را میافزاید، اما وقتی که پای من به خاک تو برسد، دستیابی به زیباییهای تو ممکن میشود.
هوش مصنوعی: کمال و زیبایی حاصل نیکی و لطافت در دل است، همانطور که بلبل به خاطر صدای دلنشینش به عشق محبوبان گرفتار میشود و در قفس محبوس میگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل آزاد طبعان فارغ از قید هوس باشد
قبای بی گریبان را چه پروای عسس باشد؟
حصار خرمن خود ساز دست خوشه چینان را
که اینجا جامه فتح شکربال مگس باشد
مه محمل نشینی را که من دیوانه اویم
[...]
سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد
هوایش پر به دل نزدیک ماند نفس باشد
به حسرت دل ترا از رخنه های سینه می بیند
چو آن بلبل که محو گلشن از چاک قفس باشد
به راه کعبهٔ از خویش رفتن در شب هجران
[...]
تسلی کو اگر منظورت اسباب هوس باشد
ندارد برگ راحت هر که را در دیده خس باشد
ز هستی هرچه اندیشی غبار دل مهیا کن
کسوف آفتاب آیینهٔ عرض نفس باشد
درین محفل حیا کن تا گلوی ناله نخراشی
[...]
سزد بلبل به گل گر در گلستان هم نفس باشد
چرا پس جان من در تن گرفتار قفس باشد
چومرغی کز قفس باشد هوای گلشنش بر سر
به سیر عالم علوی مرا در دل هوس باشد
ز جان منچه سزد کاین چنین شد پای بست تن
[...]
مرا از عالم و آدم غم عشق تو بس باشد
به پیش آتش عشقت دلم مانند خس باشد
ازآن روزی که افتادم به دام چون تو صیادی
ازآن رو پیرهن در تن مرا همچون قفس باشد
یکی بازآ به سوی من که از بیطاقتی تا کی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.