گنجور

 
جویای تبریزی

هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا

پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا

چشم آن دارم که گردد بحر رحمت موج زن

در گداز آرد چو خجلت کوه عصیان مرا

غنچه گردید از فشار پنجهٔ غم سینه ام

تنگی دل در قفس دارد بیابان مرا

گر به خاک افتادم از عجزم مباش ایمن که هست

خندهٔ شیران لب زخم نمایان مرا

از صفای سینه ام آئینه ساز جلوه شو

مطلع صبح سعادت کن گریبان مرا

جرأتم در معصیت افزون شد از امید عفو

ابر رحمت سبز دارد کشت عصیان مرا

خرمن عصیان رود جویا به سیلاب فنا

پنجهٔ لطفش بیفشارد چو دامان مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عبدالقادر گیلانی

گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا

زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا

سرومن آغشته در اشک جگرخون من است

فارغم گر باغبان نگذاشت در بستان مرا

نیست فرقی در میان شخص من با سایه ام

[...]

عطار

ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا

من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا

جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر

چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا

ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک

[...]

ابن یمین

مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا

زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا

منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر

رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا

بودم اندر تیه حیرت مدتی همچون کلیم

[...]

سلمان ساوجی

ای سکندر دولتی کاوصاف لطفت دم به دم

می‌گشاید از زبان، صد چشمه حیوان مرا

تا قضا بستان سرای دولتت را ساخت، ساخت

بلبل دستان سرای آن سرا بستان مرا

در زمانت ابر می‌گوید به آواز بلند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

هست در دیر آفتی هر دم به قصد جان مرا

زنده بردن از سر کوی مغان نتوان مرا

خانه دل بود آبادان ز تقوی وه که ساخت

عشوه های ساقی و سیل قدح ویران مرا

پرده زهدم چه سان پوشد که از آشوب می

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه