هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا
پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا
چشم آن دارم که گردد بحر رحمت موج زن
در گداز آرد چو خجلت کوه عصیان مرا
غنچه گردید از فشار پنجهٔ غم سینه ام
تنگی دل در قفس دارد بیابان مرا
گر به خاک افتادم از عجزم مباش ایمن که هست
خندهٔ شیران لب زخم نمایان مرا
از صفای سینه ام آئینه ساز جلوه شو
مطلع صبح سعادت کن گریبان مرا
جرأتم در معصیت افزون شد از امید عفو
ابر رحمت سبز دارد کشت عصیان مرا
خرمن عصیان رود جویا به سیلاب فنا
پنجهٔ لطفش بیفشارد چو دامان مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره داد و ستد احساسات انسانی و تلاش برای رهایی از تعلقات دنیوی است. شاعر به تصویر کشیدن خلاء درونی خود پرداخته و از امید به رحمت و بخشش الهی سخن میگوید. او از درد و رنجهای خود میگوید و به تمثیلهای طبیعت اشاره میکند که نشاندهنده عواطف عمیقش هستند. شاعر از پرتو یک شمع به عنوان نشانهای از روشنایی و امید یاد میکند و در نهایت، تمایل به تبدیل شدن به مظهر صفا و خوشبختی را بیان میکند، در حالی که همچنان با چالشهای درونی و عواطفش دست و پنجه نرم میکند.
هوش مصنوعی: تا هنگامی که از وابستگیها رهایی یابم، نور ماه همچون شمعی خوشبو، فضای زندگیام را روشن میکند.
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که چشم من چنان باشد که در دریای رحمت خداوند، امواجی ایجاد کند و همچنین، به کنارههای گناه خودم بپردازد و شرم و ننگی که دارم، مانند کوهی از سرکشی، آب شود.
هوش مصنوعی: از شدت غم و فشارهای زندگی، دلم مثل یک غنچه شده و در قفس این احساسات محبوس است، در حالی که دلم میخواهد به آزادی و گشایش دست یابد.
هوش مصنوعی: اگر به زمین بیفتم، به دلیل ناتوانیام ایمن نباش؛ زیرا لبخند شیران روی زخمهای مرا نشان میدهد.
هوش مصنوعی: از پاکی و روشنی دلم، برای تو آیینهای بساز و به من جلوه کن، تا صبح خوشبختی را برایم به ارمغان بیاوری و لباس من را بپوشانی.
هوش مصنوعی: من به خاطر امید به بخشش، جسارت بیشتری در گناه پیدا کردهام، زیرا که باران رحمت سبز، مزارع نافرمانی من را در بر گرفته است.
هوش مصنوعی: عصیان و نافرمانی من مانند خرمنی است که در برابر سیلاب نابودی قرار دارد. در این لحظه، لطف و رحمت او بر من سایه افکنده و مرا در دامان خود گرفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا
زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا
سرومن آغشته در اشک جگرخون من است
فارغم گر باغبان نگذاشت در بستان مرا
نیست فرقی در میان شخص من با سایه ام
[...]
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر
چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
[...]
مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا
زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا
منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر
رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا
بودم اندر تیه حیرت مدتی همچون کلیم
[...]
ای سکندر دولتی کاوصاف لطفت دم به دم
میگشاید از زبان، صد چشمه حیوان مرا
تا قضا بستان سرای دولتت را ساخت، ساخت
بلبل دستان سرای آن سرا بستان مرا
در زمانت ابر میگوید به آواز بلند
[...]
هست در دیر آفتی هر دم به قصد جان مرا
زنده بردن از سر کوی مغان نتوان مرا
خانه دل بود آبادان ز تقوی وه که ساخت
عشوه های ساقی و سیل قدح ویران مرا
پرده زهدم چه سان پوشد که از آشوب می
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.