سرت گردم به گلشن جلوه ده آن روی چون گل را
رگ لبریز خون ناله کن منقار بلبل را
مرا سرپنجهٔ حسن است طاقت آزما امشب
که موج بحر بی تابی کند کوه تحمل را
مبادا حالی او گردد و بیگانگی آرد
نگاه شوخش از حد می برد با ما تغافل را
تجرد پیشگان مستغنی اند از دولت دنیا
گهر ریگ تا دریا بود بحر توکل را
ز صرصر پنجه زردار گل بر خاک می افتد
بپیچد باددستیهای ما دست تمول را
تهی دارند پیران خمیده غور کن یک ره
که جا پیوسته جویا بر سر دریا بود پل را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت عشق و زیبایی اشاره دارد. شاعر در اینجا به معشوق خود میپردازد و از او میخواهد که جلوهگری کند. او با استفاده از تمثیلهای طبیعی، احساساتی عمیق را بیان کرده و به تضاد بین زیبایی و تلخی زندگی اشاره میکند. شاعر همچنین به مفهوم تجرد و بینیازی از دنیای مادی میپردازد و یادآور میشود که زیبایی و عشق واقعی در درون انسانهاست و نیاز به بررسی عمیقتری دارد. در نهایت، او از طبیعت و تغییرات آن برای بیان احساسات خود بهره میبرد.
هوش مصنوعی: ای کاش به گلستان برویم و آن چهره مانند گل را به نمایش بگذاری. در حالی که لبهایت پر از خون و ناله هستند، مثل بلبل آواز بخوان.
هوش مصنوعی: امشب باید ببینم چقدر میتوانم در برابر زیبایی تو مقاومت کنم، زیرا مثل موج دریا، زیباییات طاقت کوه را هم آزمایش میکند.
هوش مصنوعی: مبادا حال او دگرگون شود و از ما فاصله بگیرد. نگاهش به قدری عمیق است که ما را از یاد میبرد و بیتوجهی ما را نادیده میگیرد.
هوش مصنوعی: پیشینیان بینیاز از ثروت و قدرت دنیوی هستند؛ زیرا اگر در دلشان به دریا اعتماد داشته باشند، حتی اگر مرواریدشان مانند ریگ باشد، ارزشمند خواهد بود.
هوش مصنوعی: هر بار که باد سرد و تند وزیده میشود، گلها بر روی زمین میافتند و در عین حال، دستهای ما نیز به طور غیر ارادی به سمت ثروت و دارایی جلب میشود.
هوش مصنوعی: بزرگترها و افراد با تجربه که خمیدهاند، از نظر ذهنی خالی از معنا هستند. اندکی تاملی کن و به دنبال حقیقتی دائم بگرد که در بالای دریا، ارتباطی با پل وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را
مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر
اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را
رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان
[...]
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
چو گیرم کاکلَش را، تا کِشم سویِ خُودم ، آن مه،
بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را
صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد
[...]
به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را
خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
ز شوق دوست زانسان چشم حسرت بر قفا دارم
که رو هم گر به راه آرم نمیبینم مقابل را
چمن را غنچهٔ نشکفته بسیار است، میترسم
[...]
مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان
که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را
نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان
که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را
ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان
[...]
نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را
کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم
چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.