گر صبا با نکهت زلفش سوی هامون شود
نافهٔ آهو چو داغ لاله غرق خون شود
هر که مجنون می تواند بود در فصل بهار
بوالعجب دیوانه ای باشد که افلاطون شود
نکهت گل شد پر پرواز بر روی هوا
هر که امروز آمد از خلوت برون مجنون شود
از فشارش در نهاد سنگ خون گردد شرار
حال دان زان پنجهٔ مژگان ندانم چون شود
نه همین از رفتنش پیراهن گل شد قبا
دور از او هر غنچه ای جویا دل محزون شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت عشق اشاره میکند. او میگوید که اگر نسیم عطر زلف محبوبش را به سوی هامون (محل زیبایی) ببرد، دلآشوب خواهد شد. هر کس در بهار عاشق است، اما دیوانهای که از عقلش فراتر رفته و به افلاطون تبدیل شده، شگفتانگیز است. نکهت گل پرندهای میشود که در آسمان پرواز میکند و هر که از خلوت بیرون بیاید، مجنون میشود. از فشار عشق، دل سنگ نیز به خون میافتد و شاعر نمیداند چگونه این حالت به وجود میآید. همچنین، میگوید که دور از محبوب، هر غنچه دلشکسته است. در نهایت، شاعر به تاثیر عمیق و دلخراش دوری محبوب بر دلهای عاشق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اگر نسیم با عطر زلف او به سوی هامون بیاید، گویی نافهٔ آهو به اندازهای داغ و خونین خواهد شد که مانند لالهٔ سرخ در خون غوطهور میشود.
هوش مصنوعی: هر کسی میتواند در زمان بهار دچار عشق و شیدایی شود، اما شگفتانگیزترین دیوانه کسی است که در این حال به عمق فلسفه و شناخت برسد.
هوش مصنوعی: عطر گل به قدری دلنشین است که هر کسی که امروز از تنهایی خارج شود، احساس دیوانگی و شگفتی خواهد کرد.
هوش مصنوعی: از شدت فشار اشکها در دل سنگی، خون جاری میشود؛ حالتی را میدانم، اما نمیدانم این حالت چهطور به وجود میآید از قدرت مژهها.
هوش مصنوعی: وقتی او رفت، پیراهن گل به قبا تبدیل شد و هر غنچهای که از او دور است، دلش غمگین و متاثر میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مردم چشمم چو مرکز پلک چون برهون شود
مرکز و برهون ز عشقت هر شبی گلگون شود
ای خداوندی که گر عزم تو بر گردون شود
قطب گردون پیش عزم تو سزد گر دون شود
چنبر گردون گردان جمله بگشاید زهم
گر غبار پای اسبان تو بر گردون شود
گرچه اَفْریدون به افسون جادوان را بند کرد
[...]
هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود
قطرهها گردد ز راه دیدگان بیرون شود
گر ز بی صبری بگویم راز دل با سنگ و روی
روی را تن آب گردد سنگ را دل خون شود
ز آتش و درد فراقت این نباشد بس عجب
[...]
هر زمان دل را جگر از دست دیده خون شود
عاقبت تا حال دل با چشم خونی چون شود
دل همیخواهد که رویت را ببیند یک نظر
دم به دم خون گردد از راه نظر بیرون شود
بهر رویت گر جواب لنترانی میدهی
[...]
هر زمان بر روی کارم رنگ دیگرگون شود
باده ام در جام گرد آب و آبم خون شود
دخل ما با خرج یکسانست در راه طلب
سوزنی چون بشکند خاری زپا بیرون شود
در حقیقت تنگدستی مایه دیوانگیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.