گنجور

 
جویای تبریزی

گر صبا با نکهت زلفش سوی هامون شود

نافهٔ آهو چو داغ لاله غرق خون شود

هر که مجنون می تواند بود در فصل بهار

بوالعجب دیوانه ای باشد که افلاطون شود

نکهت گل شد پر پرواز بر روی هوا

هر که امروز آمد از خلوت برون مجنون شود

از فشارش در نهاد سنگ خون گردد شرار

حال دان زان پنجهٔ مژگان ندانم چون شود

نه همین از رفتنش پیراهن گل شد قبا

دور از او هر غنچه ای جویا دل محزون شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عمعق بخاری

مردم چشمم چو مرکز پلک چون برهون شود

مرکز و برهون ز عشقت هر شبی گلگون شود

امیر معزی

ای خداوندی که گر عزم تو بر گردون شود

قطب گردون پیش عزم تو سزد گر دون شود

چنبر گردون گردان جمله بگشاید زهم

گر غبار پای اسبان تو بر گردون شود

گرچه اَ‌فْریدون به افسون جادوان را بند کرد

[...]

سنایی

هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود

قطره‌ها گردد ز راه دیدگان بیرون شود

گر ز بی صبری بگویم راز دل با سنگ و روی

روی را تن آب گردد سنگ را دل خون شود

ز آتش و درد فراقت این نباشد بس عجب

[...]

ناصر بخارایی

هر زمان دل را جگر از دست دیده خون شود

عاقبت تا حال دل با چشم خونی چون شود

دل همی‌خواهد که رویت را ببیند یک نظر

دم به دم خون گردد از راه نظر بیرون شود

بهر رویت گر جواب لن‌ترانی می‌دهی

[...]

کلیم

هر زمان بر روی کارم رنگ دیگرگون شود

باده ام در جام گرد آب و آبم خون شود

دخل ما با خرج یکسانست در راه طلب

سوزنی چون بشکند خاری زپا بیرون شود

در حقیقت تنگدستی مایه دیوانگیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه