می نماید در شب تاریک راه دور را
چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را
رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی
می کند گردآوری برگشتن از خود زور را
در پناه عجز ایمن گشتم از جور سپهر
رهزنی در پی نباشد کاروان مور را
شوخی مژگان شد از بیماری چشم تو بیش
اضطراب نبض افزون تر بود رنجور را
عشق را نازم که چون بر تخت استغنا نشست
کرد کشکول گدایی کاسهٔ فغفور را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات و تجربههای شاعر درباره عشق، ضعف، و ناامیدی میپردازد. شاعر با استفاده از تصویرسازی، شب تاریک و دور را به چشم شمعی روشن میکند که کوری را هدایت میکند. او به قدرت رستم و گردآوری نیرو اشاره میکند و در عین حال، از پناه آوردن به ضعف خود برای نجات از مشکلات زندگی صحبت میکند. همچنین، شاعر به حال نزار و بیحالی معشوقش و تأثیر آن بر خودش اشاره دارد. در نهایت، او عشق را به عنوان قدرتی میبیند که به او احساس گدایی و نیاز را میدهد، در حالی که بر تخت استغنا نشسته است.
هوش مصنوعی: در شب تاریک، نوری که از شمع میتابد، راهی دور را روشن میکند و حتی برای فردی که نابینا است، روشنتر از عصای او به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: رستم، مانند کمان که برای قدرت و تسلط بر خود حلقه میزند، باید توانایی و قدرت را در خود جمع کند و از جریانات خارجی و فشارها فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: من در سایه ناتوانی خود، از ظلم روزگار احساس امنیت کردم، زیرا در پی آن نیستم که مانند یک مور، در جستجوی کاروانی باشم.
هوش مصنوعی: شوخی کردن مژگان (اکنای چشم) به خاطر بیماری چشمان تو، بیشتر از آن که برای رنجور آرامش بیاورد، اضطراب او را افزایش میدهد.
هوش مصنوعی: عشق را ستایش میکنم، زیرا وقتی که بر جایگاه بینیازی نشسته است، ظرف طلب و نیازمندی را کنار میگذارد و از مقام سلطنت و قدرت برمیخیزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق کو تا گرم سازد این دلِ رنجور را
در حریمِ سینه افروزد چراغِ طور را
حیرتی دارم که با این نشأه سرشارِ عشق
دار چون بر دوشِ خود دارد سرِ منصور را
چند از هر کوکبی نیشی به چشمِ من خورد؟
[...]
بسکه بر هم زد ز ترکش خانه زنبور را
کرد چون مژگان به چشمم ظلمتستان نور را
کشتزار بی نیازی را غباری حاصل است
خرمن آید در نظر نقش پی ما مور را
شوق اگر بیپرده سازد حسرت مستور را
عرض یکخمیازه صحرا میکند مخمور را
درد دل در پردهٔ محویتم خون میخورد
از تحیر خشک بندیکردهام ناسور را
چارهسازان در صلاح کار خود بیچارهاند
[...]
میرساند از ره ظلمت به منزل مور را
آنکه پنهان در دل هر ذره دارد نور را
وادی عشق است و اول ترک هستی گفتهام
کردهام بر خویشتن نزدیک راه دور را
به نگردد از رفوکاری جراحتهای دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.