گنجور

 
قصاب کاشانی

می‌رساند از ره ظلمت به منزل مور را

آنکه پنهان در دل هر ذره دارد نور را

وادی عشق است و اول ترک هستی گفته‌ام

کرده‌ام بر خویشتن نزدیک راه دور را

به نگردد از رفوکاری جراحت‌های دل

بخیه بی‌نفع است زخم کاری ناسور را

زهر چشمش را هجوم گریه‌ام در کار بود

تلخی بادام او می‌خواست آب شور را

کج‌روان را راستی باید که گردد دستگیر

می‌شود رهبر عصا در وقت رفتن کور را

ظالمان را آتشی جز حرص نتواند گداخت

شعله‌ای باید که سوزد خانه زنبور را

با سفال خویش هر کس می‌تواند ساختن

می‌زند بر فرق قیصر کاسه فغفور را

پنجه مژگان او قصاب چون بربود دل

همچو شهبازیست کز جا بر کند عصفور را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

عشق کو تا گرم سازد این دلِ رنجور را

در حریمِ سینه افروزد چراغِ طور را

حیرتی دارم که با این نشأه سرشارِ عشق

دار چون بر دوشِ خود دارد سرِ منصور را

چند از هر کوکبی نیشی به چشمِ من خورد؟

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

بسکه بر هم زد ز ترکش خانه زنبور را

کرد چون مژگان به چشمم ظلمتستان نور را

کشتزار بی نیازی را غباری حاصل است

خرمن آید در نظر نقش پی ما مور را

جویای تبریزی

می نماید در شب تاریک راه دور را

چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را

رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی

می کند گردآوری برگشتن از خود زور را

در پناه عجز ایمن گشتم از جور سپهر

[...]

بیدل دهلوی

شوق اگر بی‌پرده سازد حسرت مستور را

عرض یک‌خمیازه صحرا می‌کند مخمور را

درد دل در پردهٔ محویتم خون می‌خورد

از تحیر خشک بندی‌کرده‌ام ناسور را

چاره‌سازان در صلاح کار خود بیچاره‌اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه