باز در جیب و کنارم همه خون ریخته است
اشک، دل را مگر از دیده برون ریخته است
بلدی در ره رفتن زخودم حاجت نیست
همه جا لخت دل افتاده و خون ریخته است
چرخ هم بی سرو پا گرد ره سودا شد
تا فلک بر سر هم بسکه جنون ریخته است
مارهای سیه زلف به خود می پیچد
تا خط پشت لبت رنگ فسون ریخته است
خالی از خویش شدم در دم نظارهٔ او
شمع سانم نگه از دیده برون ریخته است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.