تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است
نکهت گل در هوا ابری زهم پاشیده است
گرنه طاق ابرو مردانه اش را دیده است
از خجالت خویش را محراب چون دزدیده است
شیشهٔ افلاک ترسم بیند آسیب شکست
بسکه از بویش هوا بر خویشتن بالیده است
گر سیاهی از سر داغم نیفتد دور نیست
تخم این گل خال او در سینه ام پاشیده است
شد غبار خاطر آخر خاک ما غمدیدگان
جای دارم در دل او تا زمن رنجیده است
هرگز از شادی نمی آید لب زخمم بهم
تا دهن غنچهٔ پیکان او بوسیده است
از گریبان غنچه سان جویا نیارد سر برون
عکس رخسار تو در آیینهٔ دل دیده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، گویا شاعر از غم و اندوه ناشی از جدایی معشوقهاش میگوید. او توصیف میکند که با رفتن معشوق، زیباییهای اطراف کمرنگ شده و گلها از عطرش بیبهره ماندهاند. او احساس خجالت و کمبود میکند و میگوید که این جدایی به او آسیب زده و دلش غمگین است. همچنین، او به عشق عمیقش اشاره میکند و میگوید که نشانههای عشق در دلش باقی مانده و همواره اندوه او را در بر گرفته است. شاعر در نهایت به تصویر صورت معشوقهاش در دلش اشاره میکند که نتوانسته از یاد ببرد.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه تو رفتی، باغ گل به نابودی و آفت دچار شده است. عطر گل در هوا پخش شده است، اما بادی تمام آنها را پراکنده کرده است.
هوش مصنوعی: اگر نه، او به خاطر زیبایی ابروی مردانهاش احساس شرمندگی کرده و به طرز پنهانی خود را در محراب عبادت پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: میترسم که شیشهٔ آسمان، به خاطر بوی خوشی که دارد، آسیب ببیند و بشکند، زیرا این بو به قدری قوی است که باعث رشد و بالندگی خود میشود.
هوش مصنوعی: اگر غم و اندوه از دل من دور نشود، دور از انتظار نیست که نشانههای عشق او در دل من کاشته شده باشد.
هوش مصنوعی: در آخرین لحظات، غبار یادها و خاطرات من به زمین نشسته، و در دل محبوبم جایی دارم که تا زمانی که او دلگیر است، من نیز رنجیده و ناراحت هستم.
هوش مصنوعی: هرگز لب زخم من به شادی نمیرسد، زیرا دهن غنچهٔ پیکان او را بوسیده است.
هوش مصنوعی: غنچه نمیتواند از گریبانش سر بیرون کند و تصویر چهرهی تو در دل من، مانند آینهای درخشان، مشخص است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دریغا روح قدسی کز همه پوشیده است
پس که دیدهست روی او و نام او که شنیده است؟
هرکه بیند در زمان از حسن او کافر شود
ای دریغا کاین شریعت گفتِ ما ببریده است
کون و کان بر هم زن و از خود برون شو تا رسی
[...]
تا خیال روی او را دیده در تب دیده است
مردم چشمم به خون در اشک ما غلتیده است
تا چرا با شمع رویش آتش تب یار شد
دل چو دود زلف او بر خود بسی پیچیده است
بر لبش هر داغ جانسوزی که بس تبخاله شد
[...]
چشم مردم دیدهٔ ما نور رویش دیده است
لاجرم در دیدهٔ ما همچو نور دیده است
از سر ذوق است این گفتار ما بشنو ز ما
زانکه قول این چنین هرگز کسی نشنیده است
در خیال آنکه نقش روی او بیند به چشم
[...]
تا بنام من زبان خامه ات گردیده است
از نگینم می رود بیرون ز بس بالیده است
بر هوا می افکند هر دم کلاهی از حباب
قطره زین شادی که دریا حال او پرسیده است
من که باشم کس چو من بیقدر یاد آورده ای
[...]
من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است
رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است
شمع خامش، شیشه خالی، جام عشرت سرنگون
عرصه بزم تو، میدان شبیخون دیده است
چشمه سوزن محیط بحر نتواند شدن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.