قبای پاره نصیبش زچرخ مینایی است
همیشه هرکه چو گل در پی خودآرایی است
بغیر من به خیال کسی گذار مکن
به سیر خلوت دلها مرو که رسوایی است
ز حسن کامل آن دلربایی چار ابرو
کدام دل که نه در چارسوی رسوایی است
زکوة جلوه مپندار سایه بر خاکم
ترا که موسم جوش بهار رعنایی است
به غیر خون جگر خلق را نمی ریزد
میی به ساغر دل تا سپهر مینایی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیباییهای ظاهری و باطنی اشاره دارد و از عشق و احساساتی که در دل دارد سخن میگوید. او بر این باور است که لااقل فردی باید به عشق او توجه کند و در دنیای عشق به دیگران خیالی نکند. دلربایی و زیبایی محبوبش را توصیف کرده و به رسواییهایی که ممکن است از دلباختگی پیش بیاید، اشاره میکند. در نهایت، او بیان میکند که فقط خون جگر است که افراد را به هم نزدیک میکند و در واقع، عشق حقیقی به مانند مینابی است که در دلش میجوشد.
هوش مصنوعی: کسی که به زیبایی و خودآرایی مانند گل اهمیت میدهد، همیشه نصیبش از دنیا و زحمتش کم و ناکافی خواهد بود. به عبارتی، زیبایی ظاهری به تنهایی نمیتواند معیار موفقیت یا سعادت باشد.
هوش مصنوعی: به دیگران اجازه نده که به فکر و خیال تو بیفتند و در مکانهای دلنشین و خصوصی خودت برو، چون ممکن است باعث رسواییات شود.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت فردی اشاره دارد که با ابروهایش دل ها را میرباید. به نوعی بیان میکند که با وجود این زیبایی، هیچ دل و قلبی وجود ندارد که در معرض رسوایی و چالشهای عاشقانه قرار نگیرد. در واقع، زیبایی او به قدری چشمگیر است که همه را تحت تأثیر قرار میدهد و نمیتوان از تأثیرات منفی عشق و درگیریهای روحی در امان ماند.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که نباید زیبایی و جذابیت من را تنها به سایهام که بر روی زمین میافتد نسبت بدهی، چرا که این زمان، فصل شکفتن و زیبایی من است.
هوش مصنوعی: اگر خون دل مردم ریخته نشود، هیچ نوشیدنی در جام دل نمیریزد تا زمانی که آسمان آبی و زیباست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی رفیق که با چون تو سروبالایی است
که از خدای بر او نعمتی و آلایی است
هر آن که با تو دمی یافته است در همه عمر
نیافته است اگرش بعد از آن تمنایی است
هر آن که رای تو معلوم کرد و دیگر بار
[...]
مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است
چه زندگی است که من دارم این چه رسوایی است
حدیث شوق همین بس که سوختم بی تو
سخن یکی است دگرها عبارت آرایی است
جدا ز یوسف خود تا شدم یقینم شد
[...]
نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است
هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست
از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل
[...]
مرو به بادیه گردی که زرق و شیدایی است
برهنگی مطلب که آن لباس رعنایی است
زبان ببند و نظر باز کن که منع کلیم
کنایت از ادب آموزی تقاضایی است
دماغ یوسف اگر تر کنند کف ببرد
[...]
خوشم به درد که در پرده شکیبایی است
بدم به داغ که آیینه دار رسوایی است
به فکر زینت باطن کسی نمی افتد
مدار مردم عالم به ظاهرآرایی است
مشو به سینه چاک از گزند عشق ایمن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.