گنجور

 
جویای تبریزی

گل در چمن چو عارض او دلفریب نیست

گویم برهنه سرو چو او جامه زیب نیست

از دود آه کرده سیه خیمه ها بلند

در گرم سیر عشق دل ما غریب نیست

در آرزوی آنکه غبار رهت شود

یک گل زمین کجاست که حسرت نصیب نیست

در باغ ناز خار چمن خوارتر بود

با غنچه ای که سوز دل عندلیب نیست

تکرار درس ناله به جایی نمی رسد

جویا به مکتبی که غم او ادیب نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode