بیا ای عشق پر غوغا که در هر جا فرود آیی
غم آری جان گدازی عمر کاهی محنت افزایی
چه گفتم لوحش الله چون ز رخ پرده براندازی
جهان را زیب و فر بخشی و عالم را بیارایی
تو چون غنچه درون حجله عزت چه غم زانت
که با داغ تو همچون لاله خلقی گشته صحرایی
ز شوق لحن موزون تو بلبل در نواسازی
به وصف لعل میگون تو طوطی در شکرخایی
به شکل ما برآیی تا تو را آیینه ای باشد
که خود را هم به خود ظاهر در آن آیینه بنمایی
تویی در قالب ما جان و در جان مایه شادی
تویی در پیکر ما دیده و در دیده بینایی
بجز پندار هستی نیست رنج عاشقان جامی
بشوی آلایش پندار هستی تا بیاسایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر شاعر به عشق پرداخته و به زیباییهای آن اشاره میکند. عشق را به عنوان قدرتی توانا معرفی میکند که در هر جایی حضور دارد و غم و شادی را به زندگی انسانها میآورد. او عشق را چون لالهای در صحرای غم و چون بلبل در باغی از شوق توصیف میکند. همچنین عشق را به مثابه روح و جان انسانها میداند و میگوید که وجود واقعی جز پندار نیست. در نهایت، شاعر از کسی میخواهد تا با رهایی از زحمتهای دنیوی به آرامش برسد.
هوش مصنوعی: ای عشق پر شور و هیجان، هر کجا که قدم بگذاری، غم و اندوه را با خود میآوری و زندگی را برایم سخت میکنی و درد و رنج به آن میافزایی.
هوش مصنوعی: وقتی که پرده از روی چهرهاش برداری، دنیا را زیبا و دلچسب میکنی و عالم را زینت میبخشی.
هوش مصنوعی: تو مانند غنچهای هستی که در گوشهای از عزت و احترام قرار گرفتهای، چه دغدغهای داری وقتی که با درد و اندوهت، دیگران همچون لالههایی در صحرا شدهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شوق به صدای دلنشین تو، بلبل به آواز پرداخته و زیبایی لبان تو را توصیف میکند. همچنین طوطی به خاطر شیرینی صحبتهای تو، در حال تعریف و تمجید از تو است.
هوش مصنوعی: به گونهای خود را نشان بده که مانند یک آیینه باشی، تا بتوانی به وسیله آن خودت را بهتر ببینی و شناختهات را در آینه مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: تو در وجود ما مانند جان هستی و سرچشمه شادی، و در بدن ما مانند چشم و بینایی هستی.
هوش مصنوعی: به جز تصورات و خیالات، هیچ رنجی برای عاشقان وجود ندارد. کمی از نگرانیها و افکار منفی خود فاصله بگیر تا آرامش را تجربه کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی
به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی
چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
[...]
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
[...]
ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
[...]
خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد
که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری
[...]
زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی
زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی
امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم
خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی
اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.