گنجور

 
جامی

شمت برقا یلوح للاسرار

کاد یمحو بریقه الانوار

آتشی تافت از نواحی طور

دل به آن سو شتافت موسی وار

دیده انتظار بر راهیم

سوف یأتی بجذوة من نار

آورد شعله ای که جذوه آن

زند آتش به خرمن پندار

بر تو روشن کند که یار یکیست

لیک نامش هزار و یک به شمار

چون به هر یک جدا جدا بنمود

یار شد از هزار ویک اغیار

گر ز پیش آن شمار برداری

هیچ باقی نماند الا یار

رو نماید ز پرده من و تو

سر وحدت منزه از تکرار

رود از کارخانه شب و روز

وهم امسال همچو تهمت پار

در و دیوار دار کون و مکان

گویدت لیس غیره فی الدار

لب درین گف و گوی محرم نیست

دم فروبند جامی از گفتار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

بر رُخَش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه