بیا ساقی بیار آن باده پاک
بشو حرف مرا زین تخته خاک
که بند پای گشته حرف هستی
نشاید رفت ازین راه خطرناک
بود آسان نما ادراک مقصود
ولی مشکل بود ادراک ادراک
همی بینی ولیکن دید خود را
نبینی این نه بیناییست ماناک
ز خارستان طبع اندر دوچشمت
خلیده گوییا خار است و خاشاک
عجبتر آنکه هرگز یک سر موی
ز نابینایی خود نیستت باک
چو نرگس چشمها بگشاده جامی
به کوری ساختی حاشاک حاشاک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو داده است ایزد گوهر پاک
که نز بادست و نز آبست نز خاک
به جستجوی او بر بام افلاک
دریده وهم را نعلینِ ادراک
زهی سلطان دارالملک افلاک
زهی تخت تو عرش و تاج لولاک
مجره زان پدید آمد که یک شب
فلک از دست قدرت جامه زد چاک
قزح زان آشکارا شد که یک روز
[...]
نهد در صبح مهری کاندر افلاک
به رسم عاشقان دامن کند چاک
چو آمد نامهٔ معشوق چالاک
به عاشق، گفت آن مهجور غمناک
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.