گنجور

 
جامی

به هر زمین که نشانی ز خیمه لیلی

نماید، از مژه مجنون روان کند سیلی

سکون و صبر چه امکان چو بست قاید عشق

زمام خاطر مجنون به محمل لیلی

پی دعای فراغت ز عشق مجنون را

به کعبه برد پدر با صد آه و واویلی

گرفت حلقه که یارب به حق این خانه

که هر دمم سوی لیلی زیاده ده میلی

به آب زمزم اگر شست خرقه زاهد شهر

چه سود ازان چو ندارد طهارت ذیلی

گهی که بار دل خویش بر تو پیمایم

به عرض ارض و سماوات بایدم کیلی

عنان دل به کف توست بنده جامی را

اگر چه صف زده خوبان ز هر طرف خیلی