شنیدهام که خدای مهیمن معبود
زمانی از ملک الموت این سئوال نمود
که ای تو قابض روح تمام خلق جهان
ز جن و انس و سیاه و سفید و پیر و جوان
از آن زمان که به این امر گشته ای مامور
گذشته بر تو از این کار بس سنین و شهور
به فوق عرش ز هر خانمان بری شیون
شوند بسته فتراک تو چه مردوچه زن
دمی شده است که سوزد دلت به حال کسی
که برکشی ز دل تنگ آشیان نفسی
چنین به درگه پروردگار رب جلیل
نمود عرض به معجز و نیاز عزرائیل
که ای خدا دل من درد و جای پرخون است
که حد گفتن وی از حساب بیرون است
اول به ماتم طفل صغیر خون جگر
که نبودش بدم مرگ مادر و پدری
یتیم چون بکشاکشز دادن جانست
مرا مصیبت بیرون و رحد امکانست
دوم کسی که غریبست و از وطن مهجور
ز یار و یاور و اهل دیار باشد دور
نه مونسی که شود رازدار و دلجویش
نه همدمی که دهد دل به مرحمت سویش
غریب را نکند هیچ کس گذر بسرش
مگر غریب دگر در وطن برد خبرش
فغان که بازمرا در دل اضطراب افتاد
به یاد شام همان کشور خراب افتاد
قسم به ذات خدا کودک یتیم حسین
همان ستمکش محزون الیم حسین
به غیر درد یتیمی مگر غریب نبود
همان ستمکش محزون و غم نصیب نبود
ستمکش دو جان دختری رقیه بنام
در آن زمان که مکان داشت در خرابه شام
نبود ورد زبانش به غیر نام پدر
غذای روز شبش اشک چشم و لخت جگر
یزید شد چه خبردار از تب و تابش
روانه کرد به تسکین وی سر بابش
سر پدر به طبق نزد وی چو بنهادند
ستم رسیده زنان خود ز دیده بگشادند
چون آن صغیر گرفت از سر طبق سرپوش
سر پدر به طبق دید از سرش شد هوش
به هوش آمد و آن سر گرفت بر سینه
زبان گشود پی شکوههای دیرینه
که ای جناب پدر تاکنون کجا بودی
چرا ز دختر دلبند خود جدا بودی
تو بودی آنکه مرا بود جا در آغوشت
چگونه گشت به کلی ز من فراموشت
به همرهت علی اصغر چرا نیامده است
برادرم علی اکبر چرا نیامده است
تو زنده باشی و باشد عذار من نیلی
ز دست شمر لعین تا یکی خورم سیلی
پدر به شام نباشد مگر دگر خانه
که دادهاند به ما جا به کنج ویرانه
به صدقه مرد و زن کوفیان بیپروا
به ما دهند همی نان پاره و خرما
ز اهل شام همین نیست ای پدر گلهام
نظاره کن به کف پای پر ز آبلهام
بروی خار مغیلان بسی دویدم من
جفای کوفی و شامی همی کشیدم من
بدان رسید که از درد بیمدد کاری
نهان شدم به تعب زیر بته خاری
ز خاک بستر و خشمت و خرابهام بالین
عجب یتیم نوازی کند یزید لعین
لب مرار عطش و قحط آب گشته کبود
لب مارک تو از چه باب گشته کبود
گمانم این لب و دندان همچو مروارید
کبود گشته پدرجان ز ضرب چوب یزید
چو با پدر کمی از درد دل اشاره نمود
خرابه را ز تف آه پر ستاره نمود
ز روی سینه او سر به یک طرف غلطید
به خاک روی یتیمی نهاد و آه کشید
فغان و آه که (صامت) به وقت جان دادن
بدی به گردن آن طفل بیگناه رسن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، خدا از ملک الموت میپرسد که چقدر روحها را گرفته است و با توجه به تعداد زیاد جانهای گرفته شده از انسانها و جنها، خواسته تا از غم و درد ناشی از این کار مطلع شود. عزراییل، به عنوان فرشته مرگ، از دلتنگیاش برای کسانی که از دست میدهد، میگوید، به ویژه در مورد یتیمان و غریبانی که به دور از وطن و عزیزانشان هستند. او به مصیبت یتیمی به نام حسین و دختر او رقیه اشاره میکند که در خرابههای شام به سر میبرد و از فقدان پدرش مینالیده و در حسرت اوست. رقیه از نبود برادرانش و سختیهای زندگی بدون پدر شکایت کرده و از زخمها و آلامش میگوید. در نهایت، او به یادآوری درد و رنج یتیمان و ستمهایی که بر آنها میرود، پرداخته و حسی از اندوه عمیق را ابراز میکند.
هوش مصنوعی: شنیدهام که خداوند حاکم و صاحب قدرت، روزی از فرشته مرگ سوالی کرد.
هوش مصنوعی: ای کسی که روح همه موجودات عالم را در دست داری، چه انسان چه جن، چه سیاه و چه سفید، چه پیر و چه جوان.
هوش مصنوعی: از زمانی که به این وظیفه گمارده شدهای، زمان زیادی از زندگیات گذشته و سالها و سالهای زیادی گذشته است.
هوش مصنوعی: اگر از هر خانهای صدایی به آسمان برسد و شکوه و نالهای به راه بیفتد، چه فرقی میکند که این صدا از مردی باشد یا زنی؟
هوش مصنوعی: مدتی است که دل تو از حال کسی میسوزد که نفسش را از دل تنگ و به سختی به در میآورد.
هوش مصنوعی: در محضر پروردگار بزرگ، به طور خاضعانه و با درخواستهای خود، از عزرائیل، فرشته مرگ، خواهش میشود تا به معجزهای دست بزند.
هوش مصنوعی: ای خدا، دل من پر از درد و زخم است، به طوری که نمیتوانم آن را به هیچ شکل بیان کنم.
هوش مصنوعی: در ابتدا به خاطر مرگ ناگهانی کودک کوچک، بسیار غمگین و ناراحت بودم، و اصلا به این فکر نمیکردم که مرگ والدینش نیز وجود دارد.
هوش مصنوعی: یتیم به خاطر کشمکشها و رنجهایی که تحمل میکند، به نظر میرسد به اندازهای درگیر مشکلات است که انگار جانش را میدهد. این مصیبت از حد توان او فراتر رفته و او را تحت فشار قرار داده است.
هوش مصنوعی: شخصی که دور از وطن و بیگانه است، از دوستان و اطرافیان خود و همچنین از سرزمینش فاصله دارد.
هوش مصنوعی: نه دوستی که رازهایم را نگه دارد و دلخوشی به من بدهد، نه همراهی که با محبتش دل من را شاد کند.
هوش مصنوعی: هیچ کس به غریبی نمیرسد و او را نمیشناسد، مگر اینکه یک غریب دیگر در وطنش خبر او را بیاورد.
هوش مصنوعی: آه و فغان که دوباره در دل من اضطراب و نگرانی شکل گرفت، به یاد شام، آن سرزمین ویران افتادم.
هوش مصنوعی: به خدا قسم، کودک یتیم حسین همان کسی است که در معرض ظلم و رنج قرار دارد و غم و اندوه او در دلها جا دارد.
هوش مصنوعی: جز درد یتیمی، هیچ چیز دیگری نمیتواند به اندازهٔ غم و اندوه یک انسان ستمدیده را توصیف کند. این رنج و محنت مختص اوست و هیچ کس دیگر این درد را به این شدت تجربه نکرده است.
هوش مصنوعی: دختر ستمکشیدهای به نام رقیه در خرابههای شام زندگی میکند و از سختیها و مصیبتها رنج میبرد.
هوش مصنوعی: او به جز نام پدرش چیزی دیگر نمیگفت و غذایش در روز و شبش فقط اشک چشم و قلبی دردمند بود.
هوش مصنوعی: یزید از حال و هوای او بیخبر بود و برای آرام کردنش سر بابش را فرستاد.
هوش مصنوعی: وقتی سر پدر را بر طاقچه گذاشتند، زنان به شدت تحت فشار و ستم قرار گرفتند و اشکهایشان سرازیر شد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن کودک از روی سر پدرش، درپوش ظرف را برداشت، متوجه شد که پدرش چه چیزی را روی سرش گذاشته است و این موضوع باعث شد که او هوشیاری پیدا کند.
هوش مصنوعی: به هوش آمد و آن سر را بر سینهاش گذاشت، سپس زبان به سخن گشود و از دردها و مشکلات قدیمش گفت.
هوش مصنوعی: ای پدر عزیز، تا حالا کجا بودی؟ چرا از دختر عزیزت دور بودی؟
هوش مصنوعی: تو بودی که در آغوش تو جای داشتم، حالا چطور شده که به کلی مرا فراموش کردهای؟
هوش مصنوعی: چرا برادرم علی اکبر نیامده و همراه من، علی اصغر، نیست؟
هوش مصنوعی: اگر تو زنده باشی و چهرهام همچنان نیلی بماند بهخاطر شمر لعین، تنها در این صورت حاضرم یکی از سیلیها را بپذیرم.
هوش مصنوعی: پدر در شام نباشد، مگر اینکه در خانهای دیگر که به ما دادهاند، در گوشهای از ویرانه زندگی کند.
هوش مصنوعی: مردان و زنان کوفی بدون هیچ دغدغهای به ما نان پاره و خرما میدهند.
هوش مصنوعی: ای پدر، از اهل شام همین نیست که گلهام، به پاهای پر از زخم و آبلهام نگاه کن.
هوش مصنوعی: من بارها بر روی خاری سخت و دردناک دویدهام و ظلم و ستم کوفیان و شامیان را تحمل کردهام.
هوش مصنوعی: میدانم که از درد و مشکل خاصی به جایی رسیدهام که دیگر نمیتوانم از کسی کمک بگیرم و به همین خاطر کمکم در تاریکی و تنهایی فرو رفتهام.
هوش مصنوعی: از خاک و ویرانیها و غم و اندوه تو، عجب این است که یزید، فردی ملعون، بر سر من یتیم مهربانی کند.
هوش مصنوعی: لبهای من از شدت تشنگی و کمبود آب، کبود شده است. اما لبهای تو چرا اینگونه کبود شده است؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد لبها و دندانهایم مانند مرواریدهایی کبود شدهاند، پدرجان، بهخاطر ضربههای چوب یزید.
هوش مصنوعی: وقتی که فرزند کمی از غصهها و مشکلاتش را با پدرش در میان گذاشت، فضا و مکان آسیبدیده به خاطر اندوه و نالهاش به طرز عجیبی تحت تأثیر قرار گرفت و همچون ستارهای پرنور شد.
هوش مصنوعی: سری که بر سینه او بود به یک طرف افتاد و بر خاک صورت یتیمی قرار گرفت و آهی کشید.
هوش مصنوعی: افسوس و آه که در لحظه جان دادن، گناهی سنگین بر دوش آن کودک بیگناه باقی ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شده است بلبل داود و شاخ گل محراب
فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟
یکی سرود سراینده از ستاک سمن
یکی زبور روایت کننده از محراب
نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه
[...]
شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز
درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز
ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ
شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز
برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم
[...]
گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب
ربود حرص امارت قرار آتش و آب
همی شکنجد باد و همی شکافد خاک
به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب
به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل
[...]
خری سبوی سرو روده گوش و خم پهلو
کماسه پشت و کدو گردن و تکاو گلو
چو آمد آید با او سبوی و روده و خم
چو شد کماسه رود با وی و تگا و کدو
خری سرش ز خری چون کدوی بیدانه
[...]
زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت
شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت
زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است
حسام دولت و دین و علاء اسلامت
بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.