گنجور

 
جامی

زهی از خط سبزت تازه رسم فتنه انگیزی

ز تیغ غمزه ات نو دمبدم آیین خونریزی

وزید از کوی تو بادی مشام جان معطر شد

ز زلفت می فشانی گرد یا خود مشک می بیزی

بود پیوند جان آمیزش یاران تو این نکته

چرا هرگز نیاموزی و با یاران نیامیزی

شکار لاغرم زارم بکش پیش سگان افکن

نبینم قدر آن خود را که از فتراکم آویزی

بود مجموعه هر فتنه شکل قد دلجویت

هزاران فتنه برخیزد چو تو از جای برخیزی

گریزانم ز هر نزدیک و دور ای جان برای تو

چه حال است این که چو بینی مرا از دور بگریزی

ز حج برگشته جامی در خراسان داشت روی اما

رهش زد در میانه عشوه خوبان تبریزی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

چو شیر و انگبین جانا چه باشد گر درآمیزی

عسل از شیر نگریزد تو هم باید که نگریزی

اگر نالایقم جانا شوم لایق به فر تو

وگر ناچیز و معدومم بیابم از تو من چیزی

یکی قطره شود گوهر چو یابد او علف از تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
آذر بیگدلی

به گاه رقص، چون در انجمن می در قدح ریزی

به سر غلتم، چو بنشینی، ز پا افتم چو برخیزی

کنم اظهار رنجوری، بهر کس میرسم؛ شاید

نگیرد دامنت کس، گر تو روزی خون من ریزی

تو وقتی حال من دانی، که چون من بر سر راهی

[...]

صامت بروجردی

به شمشیر طمع خون تمام خلق می‌ریزی

نیندیشی ز برق کیفر آه سحر خیزی

به تعمیر درون خویشتن با خلق بستیزی

زنان شبهه‌ناکت در جهان چون نیست پرهیزی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه