گنجور

 
جامی

مرا بس بر سر میدان عشاق این سرافرازی

که روزی پیش چوگانت کنم چون گوی سربازی

چو سرها بر سر میدانت اندازند مشتاقان

همه تن سر شوم چون گوی از شوق سراندازی

بود گوی سرم را با خم چوگان تو حالی

به یک چوگان چه باشد گر به حال گوی پردازی

درین میدان فیروزه برآید مهر هر روزه

به شکل گوی زر باشد به چوگانیش بنوازی

فلک می گوید اللهم سلم از قفای تو

چو رخش تیزگام اندر قفای گوی می تازی

به تنهایی فکن گوی سرم را در خم چوگان

درین میدان نخواهم دیگری را با تو انبازی

مکحل گشت چشم جامی از خاک سم اسپت

چو چشم انجم از گرد سپاه شاه ابوالغازی

سپهر مکرمت سلطان حسین آن کز دل روشن

کند با آفتاب معدلت چون صبح دمسازی

بقایش باد چندان کان درین کاخ پرآوازه

کند با صور محشر نوبت ملکش هم آوازی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

ایا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی

چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

فرخی سیستانی

امیر عالم عادل نبیره خسرو غازی

جلال دولت عالی امین ملت تازی

ملک بو احمد محمود زیبای سرافرازی

شهنشاهی که روز جنگ با شیران کند بازی

ایا شاه جهانداری که فردی و بی انبازی

[...]

ناصرخسرو

جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی

که در مانی به دام او اگرچه تیز پر بازی

برآوردم چو کاخی خوب و اکنون می‌فرود آرد

برآورده فرود آری نباشد کار جز بازی

چه باشد بازی آن باشد که ناید هیچ حاصل زو

[...]

امیر معزی

جلال امت مختار و تاج ملت تازی

کزو باشد بزرگان را بزرگی و سرافرازی

محمد بن منور

آیا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی

چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه